سلام گرامی...
گمان نمی کنید پاسخ به تاپیک شعر گمنام را اشتباهاً این جا داده اید؟
البته از توجه شما سپاسگزارم
سلام گرامی...
گمان نمی کنید پاسخ به تاپیک شعر گمنام را اشتباهاً این جا داده اید؟
البته از توجه شما سپاسگزارم
مي توان تنها شد. مي توان زار گريست. مي توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها را ,زير پاها له كرد! مي توان چشمي را, به هياهوي جهان خيره گذاشت. مي توان صد ها بار، علت غصه ی دل را فهميد! مي توان ...
مي توان بد شد و بد ديد و بد انديشه نمود! آخرش هم تنها ,مي توان تنها رفت... با جهاني همه اندوه و غم و بد بختي...
يادگاري؟! همه جا تلخي و سردي و غرور,
فاتحه؟! خوب شد رفت !عجب آدم بد خلقي بود!!
ولي اي كودك زيباي دلم، آن ور سكه تماشا دارد: شهري از مردم آبي سرشار، آسمانش و زمين، عين آن شهر، ولي من و تو همه آدم هاش، غرق احساس غروريم به عشق!
دل هر آدم عاشق كه شكست، قلب ها مي شكند! همه جا لبخند است و زمين مفتخر است به تن سبزي كه ضرب گام من و تو در دلش مي پيچد!
من و تو خوشبختيم؛ ما خدا را داريم، ما غم چلچله را وقتِ بوسيدنِ دستانِ بهار مثل يك شعر قشنگ از دلش مي خوانيم. ما پر هر فنچك بي مادر را با دل روشن خورشيد به هم مي بنديم
ما به باران گفتيم: كه كمي آهسته !غنچه ي پاك دعا در خواب است!
او قرار است كه روزي روي انديشه و ايمان، بين احساس شكوفايي و آرامش عشق تا دم پنجره سبز خدا ,سبز شود... شهر ما آباد است!
و نگاهش شب و روز به تولد باز است! و دلش مي خواهد، همه ی شب زده ها، دَم دروازه ی شهر، دل به دريا بزنند تا همه مثل بهار، شهروندش بشوند! شهر ما آباد است!
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند... وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است... وقتی خواستم عاشق شوم، گفتند دروغ است... وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است... وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است...
هر كلمه و هر لحظه از تو مي نويسم نمي دانم همسفر كدامين غروبي؟ ولي من همين جا منتظر بازگشت تو مانده ام... قرارمون همين جا توي جاده تنهايي، سر دو راهيه رفتن و ماندن كنار تابلوي عشق و نفرت زير سايه درخت سبز اميد من نشسته ام روي صندلي انتظار ممكنه گيسوانم سفيد باشد، اما قلبم مثل نفس هايم گرم است... مطمئنم که مرا خواهي شناخت...
چون موج غرق خواهشی به سوی ساحل وجودت می تابم و برای رسیدن به مرز بودن در دیدگان نافذت خود را به صخره های دریای دیدگانت می کوبم وگریه سر می دهم با چشمان بی صدا واشک های ناپیدا دوست دارم غریقی باشم بی نجات آن گاه که دریای من دریای دیدگان توست تو ای راز زیبا
ابتدای عاشقی گاه انسان باید در سختی باشه تا به دیگری دست یاری دهد. گاه انسان باید با بخت بد روبرو شود تا هدفش را بهتر بشناسد.گاه به طوفان نیاز است تا او قدر ارامش را بداند .گاه باید به او اسیب برسد تا با احساس تر شود..
غم مال من شادی مال تو. بدی مال من خوبی مال تو.گریه مال من خنده مال تو. ناراحتی مال من راحتی مال تو. بیماری مال من سلامتی مال تو. اصلا چیز های خوب دنیا مال تو ولی تو مال من باش...
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم
دیرگاهیست در درونم غوغایی برپاست... آن روز که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی نهاد...! ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس می کنم... چشم هایم دیگر از آن من نیستند... هیچ نمی خواهند... جز تو! هیچ نمی بینند... جز تو! دست هایم... به امید نوازش پلک هایت با من همراهند...! و پاهایم... نمی دانم مرا به کجا می برند... شب هنگام در جستجوی تو، مرا به دل سیاهی می کشانند...! بند بند وجودم به انتظارت
آدم وقتی که میمیره آزاد میشه . آزاد آزاد . دیگه نه از عشق خبری هست نه از غم . نه از پول و نه از .............. دیگه حتی مریض هم نمیشی که کسی نیاد عیادتت . دیگه غصه هم نداری که بری یه گوشه زانوهات رو از غم بغل کنی . دیگه عاشق کسی نمیشی که عاشقت نباشه . دیگه به کسی راست نمیگی که بهت دروغ بگه یا دروغ بگی که راست بشنوه . دیگه دلت هم واسه کسی تنگ نمیشه . دیگه غرور هم نداری که وقتی یه نفر بهت توهین کرد ناراحت شی . دیگه حتی به اونایی که واقعا دوستشون داری نمیتونی بگی دوستت دارم . چیه؟ ناراحت شدی؟ یاد غم هات افتادی؟ یا شاید گناهات؟ یا دلهایی که شکستی؟ اصلا میخوای بیا یه کاری کنیم . بیا نمیریم . بیا زنده بمونیم و آدم باشیم . اما خداییش بیا آدم باشیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)