انجمن شاعران مرده:
یادم هست که این کتابو معرفی کردم ولی خواستم که نکته ای که در ذهنم هست را درباره اش بگویم که شاید حالا بد نباشه:
در مورد این کتاب علیرغم با فکر و احساس بودن نویسنده آن باید گفت که "به همین سادگی ها هم نیست"! آدم باید خودش در مدارس شبانه روزی بوده باشد تا بفهمد که جو آن چطوریست.
اولا که همه بچه های این مدارس علیرغم خشک و بی روح بودن نظام آموزشی آن، سر به زیر و مظلوم نیستند. تقریبا خیلی از آنها به همان اندازه کارکنان مدرسه شان رذل و نفهم هستند!
در این داستان طوری نشان داده شده که بهترین بچه ها در اینجا گیر افتاده اند که به خاطر نفهمی اولیای مدرسه استعداد و زندگیشان به نابودی کشیده میشود و بلافاصله همه یا اونهایی که با هم هستند تحت تاثیر معلم جدیدشان قرار گرفته و حتی در اولین نشستشان در یک غار، با خواندن چند شعر متحول شده، زندگی کردن به نوعی دیگر را تجربه میکنند!
نه اینطور نیست! این فقط ساده کردن قضیه هست.
در مدارس شبانه روزی یه گونه پسرهایی هستند که میشه گفت آدمهای نا باب و نا مناسبی هستند که تنها به خاطر درس خوان بودن توانسته اند از باقی افراد همسنخ خود در کوچه و خیابانها ارتقاء پیدا کرده و عزیز دردانه معلم و خانواده بار آیند.
گروهی دیگر هم نفهم هایی هستند که فقط دلشان به نمره و کلاس خوش است و اگر اینها را ازشان بگیری، زندگی شان را گرفته ای!
تنها معدودی به اندازه فوق العاده کم هستند که استعداد و روح حساسشان پژمرده میشود که آنهم انقدر کم هستند که قابل چشم پوشی اند!! یعنی به چشم دیگران نمی آیند.
اما در این داستان در آخر همه روی میز می ایستند تا از معلمشان به گونه ای معترضانه تجلیل کنند...
اوه،این صحنه فقط به درد فیلم و سینما میخورد تا قشر روشنفکر را ارضا کند!. متاسفانه علیرغم زیبا بودن آن باید گفت:
دروغ است. دروغی دلنشین!