دلم آشفته ی فرداست، تو هم می دانی
و غزل خوان گذرهاست، تو هم می دانی
چشم، افسون نظر هاست، از این می ترسم
مست یک لحظه تماشاست، تو هم می دانی
گر چه خاکستری از خاطره ها بر باد است
بغض ِ یک آینه گویاست، تو هم می دانی
دلم آشفته ی فرداست، تو هم می دانی
و غزل خوان گذرهاست، تو هم می دانی
چشم، افسون نظر هاست، از این می ترسم
مست یک لحظه تماشاست، تو هم می دانی
گر چه خاکستری از خاطره ها بر باد است
بغض ِ یک آینه گویاست، تو هم می دانی
یا خط عنبر فشان،یا زلف مشکین می شود
پای رفتن نیست دود آتش رخسار را(الف)
صائب
اري اري زندگي زيباست
زندگي اتشگاهي ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش شعله اش در هر كران پيداست
ور نه خاموشست
و خاموشي گناه ماست
تا به سرّ سی و دو خط رخت ره برده ا م
شش جهت چندانکه می بینم همه روی خداست(ت)
عماد الدین نسیمی
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر کرده است
تمام خاطرهها پیش روی چشم منند
زبان گشوده به تکرار: او چه نامرد است
تا رنج بران خاطر عاطر نکند راه
از درد دل خویش به دلدار ننالم(م)
پدیده ی تبریزی
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که میشود
اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ناله و سوز دل از آتش عشق است مرا
مکن اندیشه که از باد هوا یافته ام(م)
نسیمی
مي کنم الفبا را، روي لوحه ي سنگي
واو مثل ويراني، دال مثل دلتنگي
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بيتابي مثل رنگ بيرنگي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)