شرمنده ام دوست عزیز من چون بین شعر ها علامتی بود فکر کردم که این ها چند شعر مجزا هستند و به همین خاطر توی دو پست جدا آوردم....![]()
شرمنده ام دوست عزیز من چون بین شعر ها علامتی بود فکر کردم که این ها چند شعر مجزا هستند و به همین خاطر توی دو پست جدا آوردم....![]()
Last edited by zooey; 02-12-2008 at 15:58.
دهان دختر زیبا تهی ز دندان است
که هر شکسته دندان بهای یک نان است
هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست
باران می خواهم
بی هیچ تحمل
هوا می خواهم
بی هیچ کتمان
در این هوای بارانی
تو را می خواهم
بی هیچ تحمل کتمان
اقبال معتضدی
هميشه بهار
شكوفه هايش را
به اولين باد هديه مي دهد
اما من
دراين جاده
در اين جنگل
هر روز پيراهنم
بوي شكوفه مي گيرد !
...
...
انگار
بهارهم فهميده است
تمام راه
مثل باد
براي تو مي آيم .
سينا عليمحمدي
از ابر می ترسم
هنگام که پوست روی پل
پاره می کند
و درخت خانه ی من
برگبرگش تا صبح می سوزد
از ظهرٍ این گونه آفتابی و بی ابر
بی سایه می ترسم
دلشورهی غروب ریخته از پنجره
بر آیینه، بر قالي من
و تاريكي ورم كرده بر انحناي سفيد پشتاسب
از پشت پرچين همسايه ميآيد
ترسي چنين عاشقانه كه با من است
با هيچ صيادي به دريا نرفته است
با هيچ شتر به درياچههاي شن.
بیژن نجدی
جلوتر هيچ چيز نيست
و هرگز نخواهد بود
و پشت سر
سايه اي كه با هر قدم عاجزانه كشيده مي شود برخاك
و چشمان تو
بي طلوع
بي غروب
هميشه خيره به انتهاي جاده
جايي كه دور مي شوم
و سايه ام چنگ مي زند سنگفرش گذشته را
بيهوده كش مي آيد به اندازه ي غروب
هميشه خيره به انتهاي جاده
خيره خيره
انتظار انتظار!
قابل نمی دانی ؟ ندان ! قابل ندارم
در قلب تو من حق آب و گِل ندارم !
کولی ترین دریای دنیا بوده ام که
از بدو دریا بودنم ساحل ندارم
موج چمنزارم کهجز رقصاندن باد
دیگر برای هیچ کس حاصل ندارم
دیوانه بودن از غمت را دوست دارم
کاری به کارِ مردم عاقل ندارم
می فهمم حس بی تو بودن را از این رو
با هر که می خواهد تو را مشکل ندارم!
نه شال کشمیری و نه ابریشم چین
حتی نبات و زعفران و هِل ندارم
هرکس برایت تحفه ای می آرد و من
چیزی به جز این جان ناقابل ندارم
بسیاری و من پیش تو بسیار ناچیز
ناقابلم اما مگر من دل ندارم ؟...
(شعر از خودم)
باز هم تلق و تلوق پنكه
اين پتوي نازك
آن پنجره باز
و همان ستاره ى درخشان...
و باز خاموشي سرد و بي روح چراغ اين مسنجر كه دوباره پيام تنهايى را برايم آورد ...
بگذار با همان حس غريبه احوال پرسي كنم
گيرم که مي زني،
گيرم که مي بري،
گيرم که مي کشي،
با رويش ناگزير جوانه ها چه مي کني!
دستم را اگر نگرفته بودی
چگونه می آموختم
در غیبت خورشید هم
می شود خندید ؟!
صدایت که ببارد
یک قطره ماه هم
در کاسه ی آبم بیفتد
کافی ست :
من نور می شوم
ماندانا زندیان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)