مرسی دوست من .البته از استرس نبوده بلکه قاط زدم و دیگه حالیم نیست دارم چکار میکنم. راستش از روی پست هایی که من مینویسم خیلی ها فکر میکنن من از سربازی میترسم یا خوشم نمیاد .درصورتی که اصلا اینطوری نیست.نه تنها بدم نمیاد بلکه خیلی هم خوشم میاد و دوست دارم بعد از اموزشی توی یک یگان ویژه ی عملیاتی بیافتم و کلا دوست دارم به جای سر کار رفتن با هزار تا پارتی و گرفتن چندرغاز پول به جاش تا اخر عمر سرباز باشم .اما مشکل اصلی من چیز دیگه ای هست که تا حالا اینجا عنوان نکردم هر چند اینجا جاش نیست و ممکنه پستم رو به عنوان اسپم پاک کنن اما با اجازه ناظم و مدیر محترم میگم تا همه بدونن .من نامزد دارم که از گوشت و استخوان خودم هم بیشتر دوستش دارم و اگه لازم باشه به خاطرش ادم هم میکشم و زندگی بدون اون برای من یعنی مرگ .اگه نداشته باشمش دیگه زندگی وجود نداره که بخام به خاطرش برم سربازی .الان خواستگار زیاد داره و تحت فشار خانوادش قرار گرفته بهش گفتن اگه یکی از اون خواستگارا رو قبول نکنه از خونه میندازنش بیرون .اون هم کاری از دستش بر نمیاد . هر چقدر هم سعی کردم با عقد کردن مشکل رو حل کنم که هم خیالم راحت باشه از دستش نمیدم هم از کسر خدمت استفاده کنم به هیچ وجه خانوادش قبول نکردن و نخاهند کرد .اونوقت اینجا هی میان میگن هر چه زودتر برو تا غیبت نخوری و 21 ماه نشه 24 ماه و ... .شماها جای من بودید چکار میکردید ؟ الان من تو این موقعیت بحرانی با این وضعیت مبهم چه طور باید تصمیم بگیرم آخه ؟ فکر میکنید کار آسونیه ؟ شاید گفتنش آسون یا خنده دار باشه اما اگه خودتون رو جای من بزارید میبینید که چیز کمی نیست و هیچ کس حاضر نیست حتی 1 ثانیه توی این موقعیت قرار بگیره.
اونایی که سرباز هستن میدونن من چی میگم .اگه زندگی اون طوری که میخاستی پیش رفته باشه مخصوصا در این مورد، سربازی در بدترین نقطه ممکن بهشته و مثل برق و باد میگزره در غیر اینصورت بهترین جا و جفت در خونتون هم که باشی با جهنم فرقی نداره و هر یه روزش صد سال میگذره .تمام اینا رو گفتم تا بقیه فکر نکنن من آدم بی خیال یا ترسویی هستم من واقعا با مشکل جدی مواجه شدم .هر کسی در جایگاه خودش مشکلاتی داره که سربازی رفتن رو براش سخت میکنه اما بعضی ها مثل من مشکلاتی دارن که سربازی رفتن براشون مثل دست وپنجه نرم کردن با بیماری های صعب العلاج هست.
التماس دعا