مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
تا نگویی اشک هایِ شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نَگِریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب در خود شکستم تا ببینم کیستم
زندگی در برزخ ِ وصل و جدایی، ساده نیستکاش قدری پیش از این، یا بعد از آن، می زیستم
مرا يك دم دل از خوبان جدا نيست
ولي صد حيف در خوبان وفا نيست
به خوبان دل سپردن كار سهل است
زخوبان دل بريدن كار ما نيست
تو بی دلیل عاشق ِ یک پنجره شدی
در یک کدام کوچه یِ بدونِ چرا و چون
آن جا کمی شکستی و آن وقت بود که تو
مبتلا شدی به فراوانی جنون
نفهمید اون که باید می دونست
بیشتر از جون هنوز عزیزه برام
با جدایی هیچی تموم نمی شه
عاشق از عاشقی سیر نمی شه
بگو تو اگه عاشق نبودی
عاشقت از تو دلگیر نمی شه
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم
تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را
آخر تو خودت خواسته بودی که بمانم
در تاب و تب اين غم زيبا، گِلهای نيست
صد بار گِله کردم و گفتی که همينی
باشد، تو خودت باش من اما... گِلهای نيست
تو با من كاري كردي دشمنم با من نكرد
تو من را با خودم بيگانه كردي
...
یک لحظه فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکم به سیگار
در یک غروبِ تلخ از روزی مه آلود
مَردی برای عشق، خود را می زند دار
حالا در این دنیا چه چیزی مانده باقی
از او، به جز صد پاکتِ خالی ِ سیگار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)