اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
هر كس به تو گفت به خاطر تو ميميرم دروغ است
من راست ميگويم كه به خاطر تو زنده ام
من که گفتم
تو حرف نداری!
به همه سپرده ام
اگر چیزی از من باقی ماند
در تو جستجویش کنند
اگر تا آن وقت
چیزی از تو باقی مانده باشد!
دویدیم،دویدیم،دویدیم به شبهای پر از غصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی که سالار تموم عاشقایی
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان اینست و بس
واحه های دوردست دل کجاست
تا بیاساییم در خود یک نفس؟
(قیصر امین پور)
ساقی ِ میخانه امشب رهگشایِ عاشقان
خالی از پاسخ شدم، با صد معما آمدم
عطر ِ جان افزایِ صهبا بُرده از جانم توان
یک قدح پُر کرده و با جام ِ صهبا آمدم
از هوایِ شور ِ مستان بر دلم افتاد شور
این دلِ افسرده را با نِی هم آوا آمدم
بر دو دستم شاخه های گل برایِ مهربان
دامن از گل پُر شده، از دشت و صحرا آمدم
با دو صد جام ِ وفا با دوست همیاری کنم
لطفِ بی چون و چرا بَهر ِ تمنا آمدم
گر شبی پیمانه ای از جام وصلش سَر کِشم
صبح می گویم چه خوش از خوابِ رؤیا آمدم
شاعر سرود : (ساق تو مفهوم الكل است!)
حقا كه هر چه مي كند اين ساق مي كند!!
من من نكن ! بگو ! دل بيچاره ! سعي كن!
استاد عشق هم به تو ارفاق مي كند!!
حتي شهاب نيز به زائرسراي شب
يك شمع ، نذر خنده عشاق مي كند
اين هم كه گفته است كه :ديگر نه من نه تو!
جدي نگير ! جان تو اغراق مي كند!!
دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
من دیده ام :
تصویر آفتاب های شکسته
یک زن ،
یک سکه ، یک درخت ، یک آیینه
بیدار گشته ام :
در انتظار خواب پر آیینه
اینجا نشسته ام .
مجنون تمام كرد، مجنون حرام شد
ليلي تورو خّدا! ليـلي كمـك كـمك
هي ساخت هي نواخت هي سوخت هي گداخت
«فرياد كـن مرا اي درد مشترك»
گرد سرش نگو، گرد سرش نپرس
هي دور زد زمين، هي چرخ زد فلك
از دست هرچه بود ازدست هرچه هست
از دست پينه دار از دسـت بي نمك
يكهو به گلّه زد، يك بره ی عجيب
يك ميش نانجيب، يك گرگ تيزتك
زد، بُرد، كُشت، [خُورد] چوپان ولي دريغ
هي گفت«به درك»هي گفت« به درك»
چوپان بي چماق، چوپان باتلاق
نه «ياعلي مدد!» نه «اي خداكمك!»
او را نزن كتك، اي «ياهو الغفور»
او را نكن فلك اي «لاشريك لك»
او را نزن كه ما، ما نيز بي خيال
ما نيز به درك، ما نيـز بـه درك
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)