مرا ز هر چه که نيکوست در جهان، پي ِ آن
به طِيب خاطر ِ روشن، مدام کوشيدن
خوش است مثل بَهائِم، گريز از رهِ شهر
چو رود از پي ِ کُهسارها خروشيدن
شبِ دراز نشستن به صحبتِ ياران
به يادِ رفته و ذکر ِ گذشته، جوشيدن
مرا ز هر چه که نيکوست در جهان، پي ِ آن
به طِيب خاطر ِ روشن، مدام کوشيدن
خوش است مثل بَهائِم، گريز از رهِ شهر
چو رود از پي ِ کُهسارها خروشيدن
شبِ دراز نشستن به صحبتِ ياران
به يادِ رفته و ذکر ِ گذشته، جوشيدن
نشانت کی جوید که تو بینشانی
مکانت کی یابد که تو بیمکانی
چه صورت کنیمت که صورت نبندی
که کفست صورت به بحر معانی
یه روز یه باغبونی یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه مهربونی
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
قد می کشد از بین بیداری و خوابم
تصویر نعشی، شکل من در جاده ای سرد
چیزی به پایان دلم باقی نمانده
پایان تلخ عابری تنها و ولگرد
یک عمر داغ عاشقی مان کشت، اما
می سوزد عشق از حسرت تکرار یک درد
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه
با نیازی که رنگ می گیرد
دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
نشست و دفتر دل را به نامت وا کرد
برای از تو سرودن بهانه پیدا کرد
قلم به دست گرفت و تمام دردش را
به روی صفحه ی کاغذ هجا هجا جا کرد
گناه رانده شدن را به پای سیب نوشت
و هر چه وسوسه را نیز نذر حوا کرد
کمی به حال خودش گریه اش گرفت و بعد،
دو دست تب زده اش را به سمت دریا کرد
دوباره یوسف زیبای داستان ترنج
میان دخترکان قبیله غوغا کرد
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبندهی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)