برای آسمان ِتنها
پروازِ بی ربط ِپرنده ای
کافی ست
برای آسمان ِتنها
پروازِ بی ربط ِپرنده ای
کافی ست
همین که امضا کردم
از دست اش دادم
امضایم را می گویم
قلبت طاقتم را نداشت
طاقتم تو را
نگاه ها...
حرفها...
گرمی اغوشت ...
و شروع یک روز دیگر
شاید اینها همه بهانه است تنها برای در اغوش ماندنت...
و شاید هم میدانی دیگر تکرار اینها برام مشکل است...
نگو که میخواهی از صمیم قلب دوستم بداری...
نگو که تمامی حرفهایت از روی ترحم است .....
به خدا این روزها از ترحمت حالم به هم میخورد ...
ولی این را میدانم تو هنوز به من محتاجی...
شاید نوعی اعتیاد به در اغوش ماندنم است ...
ولی همین هم برایم کافی است .....
کاش بر تنها ترین تکیه گاه من
آویخته بودی
طوفان
سرما
بی رحمانه تو را از من گرفت
باید با تو قسمت می کردم
تنها ترین پناهم را
که امروز تنها نبودم
دوستم داری
دستم نداری
...داری
... نداری
.
.
.
... داری!!
ولی با این...
که روی شاخه مانده ...
همیشه ...
عادت میکنم به بودنش
و به نبودن تو ...
امروز اینجا دلتنگ ِ تو
فردا، آنجا دلتنگ ِ اینجا.
دلتنگ ِ تمامی ِ رؤیاهای ِ میان ِ بنبست ِ کودکی
میان ِ کتابچههای برگبرگ ِ شدهء نقاشی
و آلبومهای کاهی شدهء قدیمی
میان ِ عطر ِ تن ِ مادر و لبخند ِ همیشه کمرنگ ِ پدر!
من به گمان ِ تا همیشه بودن
دیروزم را نقاشی کردهبودم بهروی تن ِ این خیابانها
گیسوانام را باد دادهبودم در نفس ِ بیتاب ِ اینجا
من عاشق بودم به این هوا
به این شهر
به این دیار
به این باران !!
حال ماندهام
با این چمدان ِ کرایهای
بی تمامی ِ دیروزم
راه ِ کجا در پیش گرفتهام!
مادر رو بر میگرداند به هوای نگاه ِ بیتابش.
با من نه
اما حرف میزند با ریحانها،
با عکس ِمان.
دست میکشد بر گیسوانام و آه میکشد بر سپیدیِ فردایشان
و من بیشتر کلمات را گم میکنم میان ِ بغضهایم!
پدر رو ترش میکند به هوای ِ فردای ندیدنام
دست پس میکشد از میان ِ دستانام
و چشم میدوزد بر لبان ِ خاموش ِ مادر!!
و من میشمارم لحظههای ِ داشتن ِ دستانشان را
امروز
امروز
و باز ...
امروز!
و فردا من هستم و من و من
و تو
و آسمان ِ همیشه بارانی آنجا!!
چمدانام را کجا بگذارم؟
فكر ميكردم آمدهای
كنار منی
باران ميباريد
تو چای ميريختی
من حافظ میخواندم
تو شعر میگفتی
من میرقصيدم
تو میخنديدی
من میمردم
کاش رفته بودی
آنوقت انتظار کشیدن هم دلیلی برای زندگی بود
میثم یوسفی
ترکت می کنم
پیش از آن که لباس های چهار فصلم
بارانی شوند
و فکر می کنم
به چند روز مرخصی
و یک عمر رنگ چشم های تو
ندا کامیاب
پیاده نمی شوم
به موهای آشفته ام
دست نمی زنم
و با همین چند صندلی خالی
جای تو
و خودم را
مدام عوض می کنم
ندا کامیاب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)