من توان شكستن عاداتت را ندارم
30 سال اينگونه بوده اي
توان تغيير طبيعتت را ندارم
كتابهايم سودي برايت ندارد
و عقائد من متقاعدت نمي كند !
تو
ملكه آشوبي و
ديوانگي!
كه به هيچكس تعلق ندارد.
بر همين طريق بمان!
من توان شكستن عاداتت را ندارم
30 سال اينگونه بوده اي
توان تغيير طبيعتت را ندارم
كتابهايم سودي برايت ندارد
و عقائد من متقاعدت نمي كند !
تو
ملكه آشوبي و
ديوانگي!
كه به هيچكس تعلق ندارد.
بر همين طريق بمان!
نظاره گو مباش درين راه و منتظر
والله كه هيچ مرگ بتر ز انتظار نيست
تا شدم سلسله ی زلف ترا بنده ی عشق
بر سر کوی طلب حلقه به دوشم بردند
سال ها راز دل خویش نگفتم به کسی
شکر کامروز بر راز نیوشم بردند
Last edited by sise; 17-07-2008 at 22:52.
در این غزل نشسته ام از سَر بگیرمت
شاید به موج ِ این غزلم در بگیرمت
نه تو شکار هستی و نه من شکارچی
بگذار کودکانه، کبوتر! بگیرمت
این دست ها که وقت دعا باز می کنم
آغوش ِ وا شده است که بهتر بگیرمت
هر شب صدایِ در، و کسی پشتِ در نبود
امشب نشسته ام پس ِ این در، بگیرمت
از کودکی دویده ام و گُرگِ بازی ام
آنقدر می دوم که در آخر بگیرمت
عمری ست می روی و به گَردَت نمی رسم
عمری ست گفته ام به خودم گَر بگیرمت....!
دنیا فقط میان من و تو زیادی است
چیزی نمانده است که دیگر بگیرمت
Last edited by دل تنگم; 18-07-2008 at 04:34.
تیر او مرغیست دست آموز و مرغ روح ما
چون دل طفلان به پرواز است از پرواز او
هر کرا بینم که دم گرمست ازو ایمن نیم
زان که میترسم به تقریبی شود دمساز او
وقتي نگاه ميكند از پشتِ ابر، ماه
سر مينهم به بالش ِ مهتابرنگِ آه
گُل ميكند ميان لبم نام ِ پاكِ عشق
رو ميكند دوباره به من فرصتِ گناه!
يا مريم ِ مقدس! از اين تهمتِ بزرگ
امشب به چشم ِ مشرقيات ميبرم پناه
اين بار نيم شب به سراغ ِ دلم بيا
پنهان ز چشمهايِ خطابين ِ سر به راه!
تا عيد من ز بام ِ دو چشم ِ تو كي دمد
پيوسته ابروانِ تو را ميكنم نگاه
خورشيد، در حصار ِ نظرهاي تنگِ عصر
فريادِ زخم كيست، فرو ميرود به چاه؟
گفتند اشتباهِ بزرگي ست عاشقي
بگذار تا هميشه بمانم در اشتباه
هر مردي كه پس از من
تو را ببوسد
بر لبانت تاكستاني خواهد يافت
كه من كاشته ام !
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
من ، ميز ،جاي خالي تو، چاي ، پنجره
شب ، زنجره ، سقوط ستاره ، ( مرا ببوس )!
سيگار و بوسه هاي پياپي ! هجوم اشك
هي قطره قطره روي مزار ( مرا ببوس )
آواي گل نراقي و امواج مست نت
مي كوچم از اتاق ، سوار ( مرا ببوس )-
سَر می کشم در آینه، حیرانم از خودم
بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟
خود را مرور می کنم و فکر می کنم
من جز حدیث رنج چه می دانم از خودم
عُمری ست هرچه می کِشم، از خویش می کِشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
آن رهبرم که گرچه همه رهرُوَم شدند
برگشته در هوایِ تو، ایمانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهره ای دوباره برویانم از خودم
هر روز می روم سَر ِآن کوچه ی قدیم
آنقدر پر شتاب، که می مانم از خودم
شاید دگر نبینیَم، امّا برای توست
این آخرین ترانه که می خوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه...
چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)