- یه ماهی عین خودش ؟!
نه جونم! یه شاپری
رو به روش رو صدفا
پر ناز و یکوری-
- لم داده تو تنگ آب
داره می خنده چشاش
یه غزل یه شعر ناب
حس توی عمق نگاش!
ماهی فلک زده
ماهی پولک طلا
دیگه معطلش نکرد
یه هویی پرید هوا
- یه ماهی عین خودش ؟!
نه جونم! یه شاپری
رو به روش رو صدفا
پر ناز و یکوری-
- لم داده تو تنگ آب
داره می خنده چشاش
یه غزل یه شعر ناب
حس توی عمق نگاش!
ماهی فلک زده
ماهی پولک طلا
دیگه معطلش نکرد
یه هویی پرید هوا
ای صبح دو ببین به کجا میفرستمت/ نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
ای سر به مهر نامه بدان مهربان/
رسان کس را خبر نکن به کجا میفرستمت
تو چنين نهان دريغي كه مهي به زير ميغي
بدران تو ميغ تن را كه مهي و خوش لقايي
ياد دارم، يك غروبِ سرد سرد
مي گذشت از توي كوچه دوره گرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم
گر نداري، كوزه خالي مي خرم
كاسه و ظرف سفالي مي خرم "
اشك در چشمانِ بابا حلقه بست
عاقبت آهي زد و بغضش شكست
اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگي ست؟!
بوي نان تازه هوش از ما رُبود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود.
چهره اش ديدم كه لك برداشته،
دستِ خوش رنگش ترك برداشته.
سوختم، ديدم كه بابا پير بود؛
بدتر از اين خواهرم دلگير بود.
مشكل ما درد نان، تنها نبود؛
حتم دارم كه خدا آنجا نبود!
باز آواز ِ درشتِ دوره گرد
پرده ی انديشه ام را پاره كرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم"
خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي مي خريد؟
دل خون شد از امید و نشد یار یارمن
ای ای وای بر من ودل امیدوار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیاه شد وهم روزگار من
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوه رندان بلاكش باشد
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
من بجا ماندم در اين سو ، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش هاي تيره مي انگيخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن مي ريخت.
تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش
بي صدا از پا در آمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت.
تک و تنها تو یه تنگ
دارم از دست می رم
آخرش هم می دونم
باید اینجا بمیرم !
تنگ تنهایی من
مثه دریای غمه
واسه این گوی بلور
یه ماهی خیلی کمه !!
چی می شد یه روزی صبح
وقتی پا می شم ز خواب
ببینم یه همزبون
کنارم تو تنگ آب
به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر.
غمي بزرگ ، پر از وهم
به صخره سار نشسته است.
درون دره تاريك
سكوت بند گسسته است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)