هنوز بدرود نگفته ای
دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی؟
هر وقت که کاری نداری انحام دهی
تنها به من بیندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره ی چشم هایت
و
دلتنگی
هنوز بدرود نگفته ای
دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی؟
هر وقت که کاری نداری انحام دهی
تنها به من بیندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره ی چشم هایت
و
دلتنگی
- مانند قاصدك… و نسيم و … بنفشه زار
- من… ياد تو … و خاطره زار ( مرا ببوس )!
يا مثل يك مسافر تنهاي بي بليط
در واژه كوپه هاي قطار ( مرا ببوس )-
سعادت را زنام ونان مجوئيد
ز اين بستان گلي هرگز مبوئيد
هماي بخت تان در طور اخلاص
غنوده ، نک بجوئيدش بجوئيد
دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم
هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم
کرشمهای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی
به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم
میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا
چنین مکن که مرا عیب میکنند و ترا هم
میان سنگر دل موج خون بین
نمایی از تصاویر جنون بین
بیا یک لحظه دندان بر جگرنه
درفش انجمن را واژگون بین
نوبر است اين چشم ها حيف است خوابش می کنی
تا به کی قلب مرا هر شب جوابش می کنی
آن قدر سيب گناه از چشم هايت می کند
مطمئناً يک شبی آدم حسابش می کنی
کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هايت دچار اضطرابش می کنی
باشد از جنس خدايی پس خدايی کن بگو
کی دعايی را که کردم مستجابش می کنی
خانه ای می سازم از عشق تو در رويای محض
با وجود اين که می دانم خرابش می کنی
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
( روی رف تنگ بلور )
توی تنگ یه ماهی بود
ماهی پولک طلا
رو تنش بازی نور
باله هاش رنگین کمون
چش بد الهی دور !
اما انگار تو دلش
یه غم قدیمی بود
تو دلش یه عالمه
حرفای صمیمی بود
( با صدای بی صدا )
لابه لای صدفا
زیر لب می گفت که :هی !
روزگار بی وفا !!
الف:يک نخ سيگار وينستون
يک فندک شيک
يک دود غليظ که ميشود ابرهای آسمان تو
و باز پک ميزنی
ميسوزانی تمام وجودم را
و بعد مانند همان ته سيگار
مرا زير کفش های مشکی واکس زده له ميکنی
از بالا تن له شده خاکی ام را نگاه ميکنی
ميروی سراغ يک نخ سيگار ديگر
يک زن ديگر.
ب:صدای زوزه گرگ های هيز
پار سگ های به ظاهر رفيق
زن و دفتر کثيف زندگی اش
افتادن قلم
و
يک قطره خون غليظ از بينی او
تا تم جنايی زندگی اش کامل شود
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
ما خانه بدوشان بیابان بلاییم
دلسوختگان پسر فاطمه ماییم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)