هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه ،خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ کرانه ها
باران قصيده اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه اي به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي کرانه ها
کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانه ها