یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرَم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرَم نداشت
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت
اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
درون چشم سياهش بهار مي آيد
و برگ برگ غزل مي رسد به سبزينه !
براي كسب بهارش جواز لازم نيست!
نه حسن سابقه مطرح ، نه سوء پيشينه!!
چه كارمند عجيبي ! هميشه كارش عشق!
نه ( شنبه ) دارد و ( يكشنبه اي )، نه ( آدينه ) !!
چه هرم مهر لطيفي ميان دستش هست!
همان دو دست صميمي … دو دست پر پينه!
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
لاله افیون در شراب انداختست
نرگس و گل را خراب انداختست
از ریاحین چرخ در ناف زمین
نافهای مشک ناب انداختست
نغمهی شیرین مرغان سحر
شور در مستان خواب انداختست
عندلیب از عشق گل در بوستان
نالهی چنگ و رباب انداختست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام!
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار که کِشت
همه کس طالبِ یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد، چه کِنِشت
تو خواهي آمد !
و ما دستادست بر فراز سيلاب زمان خواهيم گذشت.
كسي ديگر در گذر از سايه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، هميشه سبز!
هميشه خورشيد!
هميشه ماه!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)