تا گنج غمت در دل ويرانه مقيمست
همواره مرا كوي خرابات مقامست
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيمست
همواره مرا كوي خرابات مقامست
تو از دشت وفا یاد مرا گیر
سراغ داغ فریاد مرا گیر
قدم نه در کویر دیدگانم
ازین نامردمان داد مرا گیر
روز بگذشت، ز خواب سحری بگذر
کاروان رفت، رهی گیر و برو،
منشین به چمنزار دو، ای خوش خط و خال آهو
به سموات شو، ای طایر علیین
بچه امید درین کوه کنی خارا
چو تو کشتست بسی کوهکن این شیرین
نگارا خانه ی دل را عروسی
میان هر چه دلبر توس توسی
کلاس ناز تو بالای بالاست
ببازی بازی همدرس ونوسی
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تهران شب از تو دور است
تهران همیشه نور است
تهران و کوچخ هایش
یاداور غرور است ....
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
در خَمر و خماری خُم بودم، از فرطِ تعیّن گم بودم
در انجمنت انجم بودم ، تو هیئتِ انسانم کردی
تخریبم کن، اخراجم کن! ازعشق پشیمانم کردی
سجّیل ِ ابابیلت بودم، حمله به کعبه ی جانم کردی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
....................
رستم از خوانش هفت آمده سهراب شده
رخش، اين شيههكش مسلخ بيشيون، رقص
خنجري كو كه به زخمت جگري تازه كنم؟
خنجر و خون، طرب و زخم پياپي زن... رقص
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)