يكشنبه طولاني
يكشنبه سنگين
لندن
سرگرم طلاق دياناست
و از جنون گاوي هراسان!
اتوبوس بايد بيايد و
نمي آيد
شعر هم !
وگوشواره بلند طلايي ات
به گردشم نمي خواند
يكشنبه طولاني
يكشنبه سنگين
لندن
سرگرم طلاق دياناست
و از جنون گاوي هراسان!
اتوبوس بايد بيايد و
نمي آيد
شعر هم !
وگوشواره بلند طلايي ات
به گردشم نمي خواند
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زلال شوق از نام تو گل کرد
صفای آرزو ها را به دل کرد
تراوش کرد ایمان تپش ها
دورنگی و تردد را خجل کرد
دوباره قصه سيب ست و جاذبه : يك كشف!
هبوط آدم و حوا به روي بستر من!!
هجوم بوسه من روي دست مخملي ات
و روي سرخ لبانت جهاد اكبر من !
...
و اين خداست كه اينگونه شاد مي خندد
به شادي من و تو توي بيت آخر من ...!
نگاه من چراگاه بهار است
مسیر آرزو ها را گذار است
چرا از ژنده سبزش نیابی
که مهماندار فصل انتظار است
سلام
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیدهی خون گرفته، بیرون شد و رفت
روزی، به هوای عشق، سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن آبی که در جیحون نگنجی
تو آن دری که از دریا فزونی
تو آن کوهی که در هامون نگنجی
چه خوانم من فسون ای شاه پریان
که تو در شیشه و افسون نگنجی
تو لیلیی ولیک از رشک مولی
به کنج خاطر مجنون نگنجی
يادمان باشد از امروز جفايي نکنيم
گر که درخويش شکستيم صدايي نکنيم
خودبسازيم به هردرد که ازدوست رسد
بهر بهبود ولي فکر دوايي نکنيم
جاي پرداخت به خودبردگران انديشيم
شکوه از غير خطا هست خطايي نکنيم
باز دوباره چشماي تو
داد مي زنن: بي دست وپا!
بسه ديگه ! د ...حرف بزن!
بجنب ديگه! يالا بابا!
مي خوام بگم دوست دارم
اما ديگه پا نمي ده!
مي خوام بگم ديوونتم
اما زبون را نمي ده!
جمله ها توي ذهن من
اين پا و اون پا مي كنن
چشام دوست دارم رو هي
مي گن و حاشا مي كنن!
چشماي تو منتظرن
داد مي زنن:بگو بگو!
آتيشي مي شي دوباره
لپات مي شن عين لبو!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)