آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
شقایق گل همیشه عاشق
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود، اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق ش
قطره های اشکم وافتاده ام ازدیدگان
بـهـر یاری خـود فـکنـدم پای ان نـامـهـربـان
بی تفاوت ازبرم بگذشت باکبروغرور
پایـمـال خـاک کـردم همچو قلب دیـگـران
ناله ی جانسوز مرغ ِ بیدلِ صبح ِ تمنا
مانده صیاد بی غم تشنه ی آهنگ فرمان
تک درخت دشت غربت با دلی آکنده از غم
جان تهی از شوق و شادی شرمسار از مهر یزدان
سلام گرامی
در قواعد مشاعره آمده است که حتما شعر باید :
دو مصرع داشته باشد و شروع شعر حتما از آخرین حرف از مصرع آخر شعر قبلی باشد... اگر چه در این جا برخی دوستان قواعد را مراعات نکرده و از اشعار نو و بعضا ترجمه شده استفاده می کنند... که البته ان هم صحیح نمی باشد
بنابراین شعر شما باید با حرف "ن" آغاز شود
از توجه شما و سایر دوستان سپاسگزارم
برقرار باشید
البته فکر کنم دوستان اگه زحمت بکشن و یک نگاهی به تاپیک بکنن متوجه می شن سایه عزیز گفته مشاعره این تاپیک قراره به این صورت باشه که اشعار تا حد امکان کامل باشن نه یک یا 2 بیت ( هر چند اشکال نداره ) و یکی از اهداف اصلیمون از این مشاعره استفاده از اشعار نو و سپید هست . و تاپیک های مشاعره ساده هم قبلا وجود داشته . این یکی با این اهداف تشکیل شده و مهم شده .
ناگزيرم از نوشتن اين همه نامه هاي سربسته اي كه
امروز اواخر اردي بهشت سالي از اين همه سالهاي صبوري ست
تا چند ساعت آينده
چه نازادگاني كه منتظرند
تا ريه از هواي خرداد پر كنند
تا چند ساعت آينده
چه نوزادگاني كه رها مي شوند
بر بستر سنگلاخ رودخانه هاي فصلي بي فرجام
چشم هاي من كه آب نمي خورند
نه عزيزم
اين راه پيچ پيچ
به تركستان هيچ ضرب المثلي هم نمي رسد
به قول خواهرم
بايد براي روزنامه تسليتي بفرستم
مي پوسه تو دستاي من
دوباره يك شاخه رز
انگاري كه اين دل من
باز دوباره آورده بز!!
!!!یکی از اهداف اصلیمون از این مشاعره استفاده از اشعار نو و سپید هست
ز بي رنگي کنون پر رنگ هستيم
ز سوهانت کنون بي زنگ هستيم
براي کاروان خواب رفت
ببين ما را مثال زنگ هستيم
مي گويند
با جثه اي كه دارم
مي گويند
زن هاي اين محله به من .
لولوي كودكان شده ام مي گويند
دقِ مادران
و پدرها كه سر از كار در نمي آورند
از من به شوهران خود پناه مي برند
از من به والدين
و نزديكانم
از من به اطرافيانم
اين اسم را
هر بار دوره ام كرده اند
در آورده اند
باز تنم كرده اند
باز
پشت دري كه ايستاده ام
ناخن مي جوند
فوت مي كنند و دود مي كنند
از سوراخ كليد ديده ام
با جثه اي كه دارم
مي گويند
به كار دنيا نمي خورم
مي شنوم
ناجورَم مي گويند
و هرگز نمي گويند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)