تو نیک و بد خود هم از خود بپرس*** چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له*** و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس*** چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له*** و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
باری که حملش نآید زگردون جز ما ضعیفان حامل نـــدارد .:.:. یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد
چون ما نباشیم مجنون که لیلی غیراز دل ما محمل ندارد .:.:. یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد
صغیر اصفهانیه
دلا از دستِ تنهايي بجانم
ز آه و نالهي خود در فغانم
شبانِ تار از دردِ جدايي
کُند فرياد مغز ِ استخوانم
بابا طاهر
من چه گویم از غم هجران ِ یار ِ دلربـــــــا .:.:. ای خوشا در راه او آهی چو طوفان داشتن
گر در این ره نابسامانی منال ای جان من .:.:. ای خوشا آوارگی در راه یـــــــزدان داشتن
نرسيديم در تو و نرسد
هيچ بيچاره را شکيبايي
به سر راهت آورم هر شب
ديدهاي در وداع بينايي
روز من شب شود و شب روزم
چون ببندي نقاب و بگشايي
بر رخ سعدي از خيال تو دوش
زرگري بود و سيم پالايي
سعدی
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش ******* میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شعر باحالیه برای همین کامل میزارمش:
شكر ايزد فنآوري داريم
صنعت ذرهپروري داريم
از كرامات تيم مليمان
افتخارات كشوري داريم
با نود حال ميكنيم فقط
بس كه ايراد داوري داريم
وزنهبرداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم
گشت ارشاد اگر افاقه نكرد
صد و ده و كلانتري داريم
خواهران از چه زود ميرنجيد
ما كه قصد برادري داريم
ما براي ثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم
اين طرف روزنامههاي زياد
آن طرف دادگستري داريم!
جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم
حرفهامان طلاست سيسال است
قصد احداث زرگري داريم
ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم
اجنبي هيچكاك اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبري داريم
هم كمال تشكر از دولت
هم وزير ترابري داريم
سعید بیابانکی
می خواهم امشب برگ برگ هستی ام را
از شاخـــــــــه های این شب نارس بگیرم
من آمدم تا حجم اقیانـــوس را از
جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم
کــولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت
آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم
اما چه با من می کند چشمت که بایــد
هم گفته، هم نا گفته ام را پس بگیرم
محمد حسین بهرامیان
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کُتاب
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جُلاب
سعدی
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصه کنارهجوی میباید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)