در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
عاقبت الامر رست ، مرغ فلک از قفس
عاقبت الامر جست ، تیر مراد از کمان
چند زنیم ای کریم ، طبل تو زیر گلیم
چند کنیم ای ندیم ، مستی خود را نهان
بازرسید از الست ، کار برون شد ز دست
فاش بود فاش مست ، خاصه ز بوی دهان
ناوک چشم تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
لبم گر بوسه خواهد ، اين لب نوش
اگر شب زنده دارم ، اين سر زلف
چو خوابم در ربايد ، اينك آغوش
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم
میان ما درآ ما عاشقانیممنم طاهر که از عشق نکویان
که تا در باغ عشقت درکشانیم
مقیم خانه ما شو چو سایه
که ما خورشید را همسایگانیم
مکن کاری که پا بر سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خونند
تو وینی نامهی خود ننگت آیو
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
ته که خورشید اوج دلربایی
چنین بیرحم و سنگین دل چرایی
به اول آنهمه مهر و محبت
به آخر راه و رسم بی وفایی
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)