دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
دگر از خندۀ دلها خبر نیست
لبی از چشمه ای احساس تر نیست
مگر جز کوچۀ بُن بست این شهر
بسوی زندگی راه دگر نیست
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
دل باغ تماشا را شکستی
بلور آرزو ها را شکستی
نگاه خویش را بیگانه دیدی
چرا آئینه ما را شکستی
یک شمه ز روح بارگاه تو
اندر سه صف زمان نمیگنجد
یک دانه ز دام عالم عشقت
در حوصله جای جان نمیگنجد
چون آه برآورم ز عشق تو
کان آه درین دهان نمیگنجد
رفتم ز جهان برون در اندوهت
کاندوه تو در جهان نمیگنجد
آن دم که ز تو بر آسمان بردم
در قبهی آسمان نمیگنجد
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
تو همنفس صبحی زیرا که خدا داند
تا حقهی پر درت هرگز به دهن خندد
من همنفس شمعم زیرا که لب و چشمم
بر فرقت جان گرید بر گریهی تن خندد
عطار چو در چیند از حقهی پر دُرّت
در جنب چنان دری بر در سخن خندد
کوله پشتی Lyrics
دوباره روی شونه ام
دستهای تو دمیده
خورشید با تو بودن
بیداره تا سپیده
ستاره رو نشون کن
عقل رو بگیر تو دستهات
رنگین کمونو بردار
وصله بزن به رویا
من با تو ام تو با من
کاری نداره پرواز
این کوله پشتی ماست
فصلی برای آغاز
یه دشت انتظاره
اوج غریب فردا
دل دل نکن عزیزم
دل رو بزن به دریا
پرواز رسم مابود
در بارش گلوله
وقتی که لاله روئید
در سینه یه کوله
من با تو ام تو با من
کاری نداره پرواز
این کوله پشتی ماست
فصلی برای آغاز
خواننده:
رضا صادقی ....
ز بي سيم دعا ما در تماسيم
هميشه هر کجا ما در تماسيم
زپشت خارهاي راه دلدار
به شوق دلربا ما در تماسيم
بهتر بود میگفتی :خواننده:
رضا صادقی ....
شاعر: مهرداد نصرتی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)