.
اما اگر شخصی سال های متمادی احساس های خود را سرکوب کند و تنهایی خویش را انکار کند اگر بر نیاز خود به عشق ورزیدن و مورد عشق واقع شدن چشم ببیندد ذهن خود را نسبت به دردهای ناشی از ناکامی های خود کرخت و بی حس نموده و انها را نادیده بگیرد اما بر حسب اتفاق تا حدی به ترس خود از جریحه دار شدن غلبه کند که بتواند عاشق شود ناگهان خود را در یک دام و مشکل اظطراب اخرین گرفتار میبیند عشقی که باید به تنهایی او پایان دهد و خوشسبختی او را تحقق بخشد در عوض به یک تهدید نیرومند بدل میشود
برای تجربیه کامل عشق و خوشبختی بالقوه ای که این عشق به او عطا میکند ناچار است که با دردهای روانی گذشته روبرو شود دردهایی که هرگز به خود اجازه نداده وجود ان ها را به رسمیت بشناسد
برای تجربه معنی زمان ار باید معنی گذشته خویش را تجربه کند که احساس تنهایی و کلافگی . ناکامی و احساس مطرود بودن او را در برمیگیرد و همه این ها با هم کیفیت روانی ویزه او را تشکیل میدهد
ص 43 انسان بدون خویشتن یا روانشناسی از خود بیگانگی ناتانیل براندن