گفتمش دل میخری ؟
پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز امدم او رفته بود
دل زدستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
تو اگر باز کني پنجره اي سمت دلت
ميتوان گفت که من چلچله لال توام
مثل يک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرماي پر و بال توام . . .