تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
هم ز دل دزدید صبر و هم دل دیوانه را
دزد ما با خانه می دزدد متاع خانه را
از چشمهايم پاك كن اندوه عالم را
بشكن طنين بغض هاي گنگ ومبهم را
امشب كه رود واژه ها رنگ تورا دارد
از دفتر من پاك كن شبهاي ماتم را
آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سرد مهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سرا پا سوختم
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
و لعن الله امتآ سمعت بذالک فرضية به
صامت،
ايستاده درپاي پيکري
اويخته از دو سو
خاموش،
همچون نگاه ساکت ميخ
راحت،
اسوده خاطر،
زيرا که زخم گردنش، از دست کارد بود.
ويرايش ..........
Last edited by diana_1989; 28-06-2008 at 19:48.
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)