من دراین خلوت دلگیر
جان می سپارم امشب
تقسیم می کنم سکوت را
با سکوت...
وتو درآنسوی این شب
با غم ها بیگانه
می گریزی از یاد من
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟
من دراین خلوت دلگیر
جان می سپارم امشب
تقسیم می کنم سکوت را
با سکوت...
وتو درآنسوی این شب
با غم ها بیگانه
می گریزی از یاد من
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟
دی دلبر من که سر فرازی میکرد
ما را به کرشمه جان گدازی می کرد
آئینه بدست کرده خندان خندان
با صورت خویش عشق بازی می کرد
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
امدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
تار و پود هستي را سوختيم و خرسنديم
رند عاقبت سوزي همچو ما كجا بيني
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دو سرم چون شانه کردی عاقبت
دانه ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را در دانه کردی عاقبت
دانه را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
تا دل ما با تو کرد روی ارادت
هیچ نیاید ز ما مخالف عادت
گر چه کم ما گرفتهای تو ز شوخی
عشق تو افزون شدست و مهر زیادت
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی کدام پایهی تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین به کریمان عالم افشانی صواعق سخطت را چگونه شرح دهم
نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی
يكي را كرم بود و قوت نبود
كفافش به قدر مروت نبود
یک زبان، یک صدا
دین و دل، جان و روح
یک فروغ، یک سحر، یک غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ یک هوار:
های و های
های و های
مرده ها، روزه ها، یک اتم، یک فضا
سایه ها، سایه ها
پس ز پیش، پیش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسیر، تو رها
واژه ها بی صفا
واژه ها بی دوا
دل غریب
دل نهیف
نبض ها بی صدا
قلب ها بی صدا
زندگی بی صدا...
دل میرود ز دستمصاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم دیدار اشنا را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)