تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را
تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را
اشک می بارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشت تر را دیده ای، دریای دامان را ببین
تار و پود گلشن از آهنگ من آتش گرفت
سوز بنگر ساز بنگر، پرده ی جان را ببین...
... رو صفای خویش را ایدل ز آب دیده جوی
ابر می گرید بیا صحرای خندان را ببین
نگارا صحبت از اغیار بگسل, گل خندان من ازخار بگسل.
ندانم تا که گفت آن بیوفا را, که مهر از دوستان یک بار بگسل
لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست پیش تو نوش روان درد تو درمان ماست
عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست
پرتو رخسار تو مایهی مهر منیر چهرهی پرچین تو جادوی معجز نماست
نرگس فتان تو لعبت مردم فریب غمزهی غماز تو جادوی معجز نماست
از تو همه سرکشی وز طرف ما هنوز روی امل بر زمین دست طمع بر دعاست
گر کشدت ای عبید سر بنه و دم مزن عادت خوبان ستم چارهی عاشق رضاست
تمام شب را در فكر من قدم مي زد
زني كه رقصان رقصان تو را رقم مي زد
و با گذشته ي من-باتو-مهربان مي شد
و باز، حالِ غرور مرا به هم مي زد
زني كه پنجره در پنجره تغزل بود
و برگ،برگ مي آمد و از تو دم مي زد،
به مرگ،اطمينان مي دهم نمي دانست
اگر به اسم تو خود را به خواب هم مي زد
نمي توانست آنقدر واقعي باشد
كه باور تو،در فكر من قدم مي زد
دانی که را سزد صفت پاکی:
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دیگر از سقف بلند آسمان
کور سویی هم نمی آید به چشم
من تمام آسمان را دیده ام
شایدم این راه را پیموده ام
سرد و سنگین رفته ام تا بامداد
خواب یک اسطوره را هم دیده ام
چشم من خالی است
آسمان گم گشته است
شکل اهرام است در چشمان من
چشم هایم مومیایی گشته است؟
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری
تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی
تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری
تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی
تو جهانی دو جهان را به یکی کاه نگیری
هله ای روح مصور هله ای بخت مکرر
نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری
تو از آن شهر نهانی که بدان شهر کشانی
نشوی غره به چیزی نه ز کس عذر پذیری
همگی آب حیاتی همگی قند و نباتی
همگی شکر و نجاتی نه خماری نه خمیری
به یکی کرم منکس بدهی دیبه و اطلس
نکند بر تو زیان کس که شکوری و شکیری
به عدم درنگریدم عدد ذره بدیدم
به پر عشق تو پران برهیده ز زحیری
اگرت بیند آتش همگی آب شود خوش
اگرت بیند منکر برهد او ز نکیری
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
زاهدان منع ز دیر و می نابم مکنید
کوثر و خلد من این است عذابم مکنید
چشم افسونگرش از کشتن من کی گذرد
بر من افسانه مخوانید و بخوابم مکنید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)