دل من يه قفله اما دست تو مثل كليده
مي خوام از تو بنويسم كاغذام همش سفيده
يه سؤال عاشقونه بگه هر كسي مي دونه
اونكه دادم دل و دستش چرا دل به من نمي ده
چه قدر دعا كنم من خدارو صدا كنم من
دست من به آسمونه نيمه شب دمه سپيده
گفتم ازعشق تو مي خوام سر بذارم به بيابون
گفت تو عاقل تر از ايني اين كارا از تو بعيده
التماس كردم كه يك شب لااقل بيا تو خوابم
گفت كه هذيون و تموم كن انگاري تبت شديده
گفتم آرزو دارم تو مال من بشي يه روزي
گفت تو اين دنياي بي رحم كي به آرزوش رسيده؟
اوني رو كه دوست نداري دنبالت مياد تا آخر
اوني كه دنبالشي تو چرا دائم نا پديده
تو از اون روزي كه رفتي دل من ديوونه تر شد
رنگ من كه هيچي زيبا رنگ آسمون پريده
سرنوشت گريه نداره خودت اين و گفتي اما
تو دل من نمي دونم چرا باز يه كم اميده
تو من و گذاشتي رفتي اما مي خوام بنويسم
چه قدر واسم عزيزه اونكه از من دل بريده
مریم حیدرزاده