يادش به خير پنجره ام
اين آخريها بوي سيمان ميداد
من كور شدم يا او؟
به اتفاق تازه اي فكر مي كنم
به پرده هايي كه چهار سال بعد مُد مي شوند!
حس خيسي توي چشمم مي چرخد
پشت " يكي بود ، يكي نبود
غير از خدا هيچ كس نبود"
جا مانده ام
حالا كه كلاغهاش خلاصه شده
در يك حلقه ي زرد!
بايد فاتحه اي بخوانم:
« اَلحَمدُ ﷲ ربﱢ دلتنگي
......................................»
به حرمت چشمان سياه پوش من
يك دقيقه برف، ببار!