شدستم غرق دريايي كه هرگز
غريقش را اميد ساحلي نيست
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
شاید شبی بر زانوانت تکیه کردم
شاید شبی بر دردهایت گریه کردم
می خواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینه ی خود فرو می کنم
نمی دانم
تو کشته خواهی شد
یامن ؟
نمیدونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
به کسی که عاشقش کرد
مخمل دستاشو میده
هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمیکنم
ناصح به طعن گفت رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست،برادر نمیکنم
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت
تو را صباومرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
یادها آتشی و
فریاد ها خواهشی
برنمی انگیزند
دیروز چقدر دور
فردا چقدر دیر است ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)