می خواستم که حادثه باشم برای او
شيرين و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برای او
شيرين و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدید به مقیاس نظر می سنجد
عشق ها را همه با دور کمر می سنجد
خوب طبیعی است که یکروزه به پایان می رسد
عشق هایی که در پیچ خیابان برسد
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
دلم برای جنگهای لوله خودکاری
دلم برای شیطنتهای کودکی
و ایستادنهای مکرر
پشت در دفتر
دلم برای معلمهایی که عاشقانه
آزردنم
وعشقهایی که بیبهانه آزردمشان
و از همه بیشتر
دلم برای خدا تنگ شده است.
من هر روز در تلاشم تا
خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا میکنی
که فراموش کنی!
خاطراتمان، چه بلاتکلیفاند!!!
برای اثبات بهترین بودنت،
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟!!
دیر زمانی است که سکوت کردهای!
عاشق توفان پس از این آرامشم.
چیزی بنویس!
حرفی بزن!
این بار نپرس،
تو بگو «چه خبر؟!»
برگرفته از نوشته های گیلاس آبی
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
اي چشم هاي تو ديواني از غزل
تقديم چشم تو داماني از غزل
با هر نگاه تو در خانه ي دلم
ناخوانده مي رسد مهماني از غزل
لبريزمي شوم ازعاشقانه ها
وقتي كه بي زبان مي خواني از غزل
ديوانه مي كند شعر نگاه تو
زيباي من چه ها مي داني از غزل؟
درشوره زارغم مي مرد شعر من
چشم تو آمد و باراني از غزل
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایینسقفهای سردو سنگین ، اسمانهای اجاریبا نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بستهخسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هرکه به دیدار تو نائل شود یکشبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد سینه ما را عطشی دست داد
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)