بیچاره احمد خیلی بد شهید شد!
کلا آخرش بسیار غمناکــــــــــ بود!
اونجاش خوشم اومد عماد گفت من به دفاع کسی نیاز ندارم، یعنی هنوز حس می کنه بچه زرنگه تهرونه!!
و بخاطره غیرت و رفیقش اسد نرف مرضیه رو بگیره، ولی آخرش تکلیف گنج مشخص نشد!!
یه سوال؟ موقعی که منوچهر داشت میرفت توی باتلاق یه چیزی مثل تخته پشت سرش بود، چی چی بود اون یکی؟؟؟