رضا صادقی :
خدایا با توام ...
سلام خوب همیشه !
مدتی درگیر و دار کودکی، کودکانه! از تو دور بودم می دانم دلخوری، اما به دل خسته ام ببخش.
پس آشتی ! باشه ؟
گاهی به آهی، راهی طولانی می شود و آن قدر در این آه راه نور غرق می شویم که گویی نمی دانیم چرا آغازش کردیم.
عزیزم با تو فقط می توان گفت، ناگفته های عمری که دیگران از او گریزانند. از خستگی هایم نمی گویم چون می دانی، پس بشنو از بی تو بودنم !
هرگز آهم را نمی بخشم که این گونه دورم کرد. گویی از خویش و تو نبودم . آوارگی روحم را چه جوابی است جز هزاران سوال بی جواب.
تو از دور می دیدی اما من از نزدیک بریدم. دستان یارگونه ات را بر سرم بنواز. «آخه قربون نگاهت، من که جز تو کسی رو ندارم » .
دلم برای خنده هایت تنگ شده، دوست دارم با تو باز هم به باغ تو برویم و بگوییم و بخندیم. ممنونم که دلت برایم سوخت و نگذاشتی بسوزم. راستش سوختم اما خاکستر نشدم. سوختم و ساختی من را ...
راستی از آن بالا چه خبر؟ خیلی وقت است دعوتم نکردی می دانم در حد ضیافتتت نبودم.
حق داری گلم، اما من بی دعوت می آیم تا باز هم بیشتر و بیشتر دلت برایم بسوزد. زنجیر ابلهانه تفکرات بچگانه ام زشتم کرد اما ...
قول می دهم خوشدل شوم. رهایم نمی کنی می دانم، چون می دانی دوستت دارم، دوستت دارم چون در گذر هر لحظه من جاری می شوی.
عاشقانه هایم، شاعرانه های همه و همه بی تو، نگاتیو سوخته ای است که تصویری از آن را بر پرده قلبی نخواهم دید. بگذار کنارت بمانم، بگذار با تو فخر فروشی کنم. تنهاترین لحظه، پرترین حضور تو بود که من نفهمیدم.
من را ببخش.
خوب همیشه من را ببخش.
داستان همیشگی رفتن و ماندن و بودن پر از خستگی را می خواهم بشکنم. می خواهم از شعری، نتی و شاید حتی سکوتی، از این حلقه تنگ و نفس گیر رهایی یابم.
کمک می کنی ؟
شک نمی کنم، بی تردید
«تو ا منی هر جا برم
خدایا با توام ...»