وقتي ما خواهان مرگ كسي هستيم ، آن شخص نمي ميرد و عمرش از لج ما طولالني تر مي شود .
به نوبت
وقتي ما خواهان مرگ كسي هستيم ، آن شخص نمي ميرد و عمرش از لج ما طولالني تر مي شود .
به نوبت
آدمها هیچ وقت تنها نیستند . وقتی ادم تنها شد کافی است کسانی را که دوست دارد در نظر مجسم کند ، مجسم کند که آن آدمها در ذهن او حضور دارند ، کاری ندارد ، همین .
ناپدیدشدگان
آیا مقصودم نوشتن وصیتنامه است؟ هرگز، چون نه مال دارم که دیوان خورند و نه دین دارم که شیطان ببرد، وانگهی چه چیزی روی زمین میتواند برایم کوچکترین ارزش را داشته باشد. آنچه که زندگی بوده است از دست دادهام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک، میخواهد کسی کاغذ پارههای مرا بخواند، میخواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند.
بوف کور – صادق هدایت
حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصارهی آن را، نه شراب آن را، قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم. فقط میخواهم پیش از آنکه بروم دردهایی که مرا خرده خرده مانند خوره یا سلعه گوشهی این اتاق خورده است روی کاغذ بیاورم. چون به این وسیله بهتر میتوانم افکار خودم را مرتب و منظم بکنم.
بوف کور – صادق هدایت
از وقتی او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلوی من و او کشیده شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت؛ زیرا او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همهی مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند –به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت.
بوف کور – صادق هدایت
بعد از او من دیگر خودم را از جرگهی آدمها، از جرگهی احمقها و خوشبختها به کلی بیرون کشیدم و برای فراموشی به شراب و تریاک پناه بردم – زندگی من تمام روز میان چهار دیواری اتاقم میگذشت و میگذرد –سرتاسر زندگیم میان چهار دیوار گذشته است.
___________________
سه ماه –نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشمهای جادویی یا شرارهی کشندهی چشمهایش در زندگی من همیشه ماند – چطور میتوانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته به زندگی من است؟
بوف کور – صادق هدایت
در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید – اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهی پرنده بود که به صورت یک زن یا فرشته به من تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه همهی بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد – نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم.
بوف کور – صادق هدایت
هری گفت:و اخرین سوالم این واقعیه؟یا تمام اینا توی ذهنم اتفاق می افته؟
دامبلدور لبخندی به او زد صدایش در گوشهای او بلند و قوی شنیده میشد "البته که در ذهن تو اتفاق می افته هری ولی به خاطر خداچرا این باید باعث بشه که واقعی نباشه؟
harry potter and deadly hollows
زندگي پشت سرمان اين عادت بد را دارد كه اغلب از سايه بيرون مي آيد ، به ما شكوه مي كند ، ما را به دادگاه مي كشد
جهالت
کتاب عشق و شور زندگی
نویسنده : باربارا دی آنجلیس
باربارا دی آنجلیس : این کتاب را با عشق و امتنائی بی پایان به شما هدیه می کنم که خود هم " آغاز " و هم " طریق" و هم "پایان " عشق و شور زندگی واقعی و حقیقی من هستید.
- در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد
- عشق مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند
- آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند
- عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست
- مهم نیست چه کسی هستید ، چه شغلی دارید یا چگونه وقت خود را می گذرانید . هر روزه فرصت های بی شماری در اختیار دارید تا زندگی اطرافیان خود را از خود متاثر سازید . چه آنانی که می شناسید شان و چه آنان که برایتان بیگانه اند
چگونه؟
به عشق و شور زندگی خویش اجازه دهید خودش را ظاهر کند. از طریق کلمات ، چشمان ، اعمال ، و حتی با زبان بی زبانی قلبتان.
نمود و ظهور عشق و شور زندگی در شما دعوتی است از دیگران تا عشق و شور زندگی آنان نیز خود را نشان دهد.
- ایمان تنها زاده ی عشق و شور زندگی است
-هر گاه به عشق و شور زندگی تسلیم می شوید و بر نیاز و گرایش خود به خوشبختی و خوشحالی ، رضایت و حقیقت صحه بگذارید خود به خود به سر چشمه ی زندگی می پیوندید که درون خود شما وجود دارد.
ناگهان حس بالایی از قدرت ، هدفمندی و ارتباط با چیزی به مراتب بزرگتر از آن چه تا آن زمان آن را به عنوان " خویشتن خویش " می شناختید ، سر تا سر وجود شما را فرا خواهد گرفت.
آن گاه در می یابید که ایمان همان امید و امیدواری نیست و اصولا هیچ ارتباطی نیز با آن ندارد. در خواهید یافت که ایمان نوعی خود باوری و اعتماد به نفس است. ایمان به نوعی علم به این که آگاهی و شعور کیهانی به شکل " شما " و " در شما " به جریان افتاده و به کار گرفته شده است.
- به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند.
شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام.
- عشق نور است که هرچه را در مسیرش قرار بگیرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن می سازد.
- هر چه بیشتر عشق بورزید ، عشق و شور زندگی بیشتری به شما روی خواهد آورد.
- هر چه بیشتر عشق بورزید دیگران نیز مجوز آن را خواهند یافت تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند
Last edited by دل تنگم; 22-03-2008 at 04:12.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)