از نیمه های شب می گذرم
و تو را
- در هیکلی مه آلود -
چسبیده بر سینهء دیوار
جا می گذارم.
با ارواح مردگانم وداع می کنم
پیش از آن که
با سیلی تو به یادشان آورم.
پرندگان و مردان دائم الخمر
شب را می شکافند.
بی پا پوش
به خیابان می روم
در گردش شبانهء خرگوشان گم می شوم
- خرگوشان
که در کار تصرف خواب زن همسایه اند
که برای باغچه اش حصار می بافد ـ
درختان و حشرات چسبناک
همه جا را پر کرده اند.
جایی برای تنفس نیست
باز می گردم
و تو را
همچون هوا
می بلعم!