اینجوری قبول نیستنمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
=============
دلا داری سر بارندگی را
هوای می خوش بخشندگی را
دلها خود را بدریا می سپاری
عجب جدی گرفتی زندگی را
اینجوری قبول نیستنمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
=============
دلا داری سر بارندگی را
هوای می خوش بخشندگی را
دلها خود را بدریا می سپاری
عجب جدی گرفتی زندگی را
دلداده ی من گر که مرا یاد کند
ویرانه ی دل در دلم آباد کند
آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست
از دیدن خود قلب مرا شاد کند
و
امشب از چشم هايت غزل را مي نويسم چو يک قطره باران
در خيالي که تنها براي عشق ما پيش هم جا ندارد
در نگاه تو بايد فدا شد بايد از دين احمد جدا شد
لحظه ي مرگ من زندگاني است اين نبودن تقلا ندارد
دختري خرد شكايت سر كرد
كه مرا حادثه بي مادر كرد
....
قبلنا كه بود
دلگيري از مرام و مسلماني ام ، اگر
پندارهاي كافري ات را به من بده
يا از دلم به معجزه پيغمبري بساز
يا آن عصاي ساحري ات را به من بده
شما ادامه بده
هیشه مانده ام خیره به راهت
شد این دل تشنه ی شط نگاهت
تمام جسم و روح مرد عاشق
فدای چشمهای مثل ماهت
تمام ابروی من فدای ان شبی که تو
پر از نياز ميشوی
مثال کودکی خود،دوباره ناز ميشوی
دو دست من برای تو دوباره باز ميشود
و دل برای بوسه ات پر از نياز ميشود
تمام اروزی من
شبی ز ياد ميرود
همان شبی که تا سحر
تمام ابروی من،به خاطر نياز تو
همه به باد ميرود
الا اي طوطي گوياي اسرار
مبادا خاليت شكر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
كه خوش نقشي نمودي از خط يار
ر یکم سخته
ولی ممکنه :
ره آورد سفر را میفروشیم
نگاه دربدر را میفروشیم
دوچشم کور تو غرق تماشاست
که ما خون جگر را میفروشیم
مرا از این که میبینی پریشان تر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بیا این اوج و این پروازو این باور چه می خواهی
مرا از این که میبینی پریشان تر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بیا این اوج و این پروازو این باور چه می خواهی
مرا بیخود به باران می بری با مستیه چشمت
بیا این چشم ها این گونه های تر چه میخواهی
برای ادعای عشق اگر این سینه کافی نیست
بیا این تیغ و این شمشیرو این همسر چه می خواهی
من ان فر هاد مسکینم که کوه بهر تو کندم
بگو شیرین ترین رو یا بگو دیگر چه میخواهی
تمام این غزل با خون رگهایم نثارت باد
بگو دیگر عزیز من بگو دیگر چه میخواهی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)