درمان درد دوری آن یار میکنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم
چون شد شکسته کشتی صبر من در آب عشق
خود را بهرچه هست گرفتار میکنم
درمان درد دوری آن یار میکنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم
چون شد شکسته کشتی صبر من در آب عشق
خود را بهرچه هست گرفتار میکنم
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخواست مشكل نشيند
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست میرود سرم ای دوست دست گیر
شرطست دستگیری درمندگان و من
هر روز ناتوان ترم ای دوست دست گیر
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه درو بيم فروريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گويي منتظرند...
دیگر پیامی از تو مرا نارد
این ابرهای تیره طوفنزا
زین پس به زخم کهنه نمک پاشد
مهتاب سرد و زمزمه دریا
اگر کردی بهارا یاد ما را
هوای کوی غم آباد مارا
بگیر از کوچۀ دلگیر پائیز
سراغ منزل فریاد ما را
آنقدر تنها ماندم
که سخن بر گوشه لبانم خشکيد
و آنقدر غم را به سکوت گفتم
که در گوشه دلم لختيد
و تنها خونابه اش
چکه چکه
گونه هايم را به نم کشيد
به غربتم و آشنايم نيست
غروبي سرد و سکوتي سياه
چونان سايه اي سنگين
سراسر سرنوشتم را فرا گرفته
سرخ سيمايم
نه از سرخاب
که از سوز سرماي سخت سرزمين سالوسيان
و تو اي عزيز
تو که مي داني چنينم
چرا مهر سکوت بر لبانت زده اي
یقین دارم ز قرآن سر بریدند
هم از دین هم ز ایمان سر بریدند
اگر چه آب مهر مادرت بود
تورا با کام عطشان سر بریدند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)