در و ديوار اين خانه پر است از شعر و افسانه
پر از نقاشي بي آب و رنگ دوستت دارم
***
.................................................. ..
دوباره قصه ي ماه و پلنگ دوستت دارم
نوبت هم خوبه رعایت بشه![]()
در و ديوار اين خانه پر است از شعر و افسانه
پر از نقاشي بي آب و رنگ دوستت دارم
***
.................................................. ..
دوباره قصه ي ماه و پلنگ دوستت دارم
نوبت هم خوبه رعایت بشه![]()
Last edited by sise; 19-06-2008 at 22:34.
مغزِ من
مثلِ یک زندانی
خط خطی و محبوس است!
مغزِ من
مثلِ یک زندان بان
خسته و بی منطق و تنبل شده است!
مغزِ من، از تکلیف خسته شده ...
مغزِ من، از قانون خسته شده ...
مغزِ من، خسته ی قانون شکنی ست.
مغزِ من، خسته ی بی تکلیفی ست.
مغزِ من، از دیدن، رنجیدن، خسته شده.
مغزِ من، از مضحکه ی " فهمیدن" خسته شده.
مغزِ من، منزجر از دیدنِ انسانِ مدرن ...
مغزِ من، منزجر از مضحکه ی " پُست مدرن" !
مغزِ من، در زندان
زندگی، زندان بان.
مغزِ من، زندان بان
خود ِمن در زندان.
مغزِ من
از زندگی
خسته شده.
خود ِاین زندان بان
از زندان
خسته شده
هزارسینه غزل در تب نگاهی سوخت
اگر که عشق همین است ما نمی خواهیم
چه بود مذهب ما ؟ سر به آسمان بردن
سری که روی زمین است ما نمی خواهیم
به جای نقش شهادت اگر که پیشانی
اسیر پینه و چین است ما نمی خواهیم
خوبم . ممنون.
سلامتی نداریم (خبر)
من آن اسیر دلبر کمند موی قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به این سخن شدی مرا تو آشنای زندگی
فقط تو عابری دراین مسیر کوره راه من
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو اين را دل نمي خواهد
ز از خانه را هم يار پا در گل نمي خواهد
تو عاقل يا كه من ديوانه من يا تو به هر حالي
عذاب صحبت ديوانه را عاقل نمي خواهد
سلام مژگان جونم
لنزتون مبروک
در وصف جمال تو چه گويم كه چناني
من هرچه بگويم تويقين بهتر از آني
در خاطر دلخسته ي من خاطره اي كو ؟
تا وهم وخيالش دهدم قوت وجاني
بیرون شامی میخورید
کمی قدم میزنید
یک ریز حرف میزند
داستانسراییهای شگفت انگیز
از کرور کرور آدمهایی که عاشقش شدند
بذله گویی میکند
ژستهای بامزه میگیرد
نگاه میکنی به چشمهایش که دیگر رازآلود نیستند
بیچاره دنیا
نمیداند
خیلی وقت است
دل تو جای دیگریست
تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست ،وین حیات عزیز و گرانبهاست ،لبخند چشم توست!هرچند با تبسم شیرینتآنچنان از خویش می روم که نمی بینمش درست!لبخند چشم تودر چشم من ٬ وجود خدا راآواز می دهد.در جسم من ٬ تمامی روح حیات راپرواز می دهد.جان مرا - که دوریت از من گرفته است -شیرین و خوشدوباره به من باز می دهد.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)