سايه ي خويش را بر ساعت هاي آفتابي بيافكن
و بادها را در كشتزارها و علفزاران رها كن.
به آخرين ميوه ها امر كن تا برسند.
دو روز شرجي تر ديگر به آنها مهلت بده.
آنها را به رسيدن و كامل شدن وادار
و آخرين شيريني را در شراب كهنه بيانداز.
سايه ي خويش را بر ساعت هاي آفتابي بيافكن
و بادها را در كشتزارها و علفزاران رها كن.
به آخرين ميوه ها امر كن تا برسند.
دو روز شرجي تر ديگر به آنها مهلت بده.
آنها را به رسيدن و كامل شدن وادار
و آخرين شيريني را در شراب كهنه بيانداز.
زلف هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم
ميان خاطره هايم
کسي قدم مي زند که
توان پاه ايش را
به دستانش سپرده است
و حالا که به جاده
نيم راه
به باريکه اي از زمان رسيده
ديگر به خودش هم فکر نمي کند
در هر غروب
داستان غربتم را تکرار می کنم
و غروب از گريه های بی صدای دلم سرخ می شود
يک روز عاقبت
من غروب می کنم
آن وقت
غروب
غريب می شود
دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
سلام
چطورید؟ یاد احوالپرسیهای قدیم بخیر
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و گنج خانقاهت بس
با اجازه از حاج مهدی
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرافکندگی و نکبت و بی فرجامی ست.
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرگشتگی و بدنامی ست.
تو گفتي دوستت دارم ببين از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفاي ديگري دارد
خدايا گر چه كفر است اين ولي باور كن اين شب ها
دلم كافر شده زيرا خداي ديگري دارد.
سلام اقا جلال
خوبی ؟ چه خبرا؟
دلم انگار می فهمید در انبوه غریبی ها
رفاقت ها چو خنجر شد
و قصه در سکوت بی جوابی مرد
اینجا بود وقتیکه زمین آغاز حسرت شد
زمان پردازش بی وقفه ی تکرار غم ها بود
صدا راه فراری بود خود تاریک و بی روزن
و عشق
آواره ای بی سرزمین در راه نفرت شد
-----------
مرسی فرانک جون خوبم
تو خوبی؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)