یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
سلام
ببخشید نمی دونم چرا گ را ت دیدم
شرمنده
با اضطراب و دلهره اما دوان دوان
آمد دلم به ديدن تو خوب مهربان
در دست باد يك چمدان شعر و دلخوشي
از سمت تو قشنك ترين خنده ي جهان
بعد از چقدر فاصله مثل گذشته ها
حالا رسيده است به هم باز دستمان
نترس ، که ترس تو برده دلم
مبر ، که دلم را برده کرم
ساقی امشب را بلا کش گشته
مرو ، که دور است حرم....
من مثل هيچ کسی بد نمی شود
من مثل آينه مرتد نمی شود
من مثل جاده نه مانند کوچه ها
وقتی که هيچ کسی رد نمی شود
من مثل حادثه هايی که ممکن است!
تو اتفاق نيفتد نمی شود !
تومثل هر چه نيايی عجيب نيست!
من مثل فاصله ممتد نمی شود .
دلم در پيشگاهت بندگي کرد
و حتي با نگاهت زندگي کرد
به دل گفتم عزيزم دست بردار
ولي او مثل تو يک دندگي کرد
دلی شکستنی و بيقرار داده به من
دل تو را ولی از آهن آفريده خدا
تو را برای نشستن مقابل چشمم
مرا برای غزل گفتن آفريده خدا
جهنّمی شده روز و شبم،تو را انگار
فقط برای عذاب من آفريده خدا
ازنگاهت شادی، من پرنده می دیدم
من پرنده ها در آن چشم مهربان دیدم.........
پیش من خرامیده ای ، ای غزال صحرا بین
در حضور خود در دشت، آهوی جوان دیدم.........
شاخه حضور تو پر شکوفه ظاهر شد
لحظه ای تو را حتی، جای ارغوان دیدم.......
در خیال من بودی، در خیال من هستی
آنچنان که می دانی، من تو را چنان دیدم
من تو را نمی خواهم در قفس ، کنا ر خود.......
بعد از این تو خواهی بود ، آنکه پیش از این دیدم
سایه حضور تو می کند عبور از من
من تو را به شعر خو د، سقف و سایه بان دیدم......
لحظه عبور از درد، روزگار سختی بود
من تو را کنار خود روز امتحان دیدم........
از گدار سختیها چون عبور می کردم
از تو جرات و صبر و طاقت و توان دیدم.........
عمر اگر چه کوتاه است، پر ز خنده و آه است
من ولی به کوتاهی، جلوه های آن دیدم........
کوچه های هستی را من پیاده پیمودم
در میان راه خود، خیل عاشقان دیدم..........
نیمه های راه از تو ، من ز شوق سر مستم
.........عزیزم را من به کاروان دیدم........
روز و شب به خود گویم ،خوشبحال من سالک
کس ندیده است از عشق ، آنچه در جهان دیدم.........
زنده یاد :کاشانی
مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)