آسمان صاف است
و ماه و برف
هر دو یک رنگ اند
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زگــرد راه فــرود آ ، غبار را بشكــن
ملال سينه ببـر، انتظار را بشكــن
صفاي صحبت خد را زمن دريغ مـدار
تو جاودانه بهاري ، بهار را بشكن
بيا كه بين مــن و تــو فراق حائل شــد
به اقتــدار محبت حصار را بشكــن
كنون كه خار غمت نيش مي زند بر دل
بيا به باغ دل آزار ، خار را بشكن
شب فــراق تو خــواب سپيــده مي بينـد
چــو آفتاب بيا شام تــار را بشكــــن
...............
هر کجا مینگرم
نیزه و شمشیر است
یا رب برادرم
تک و تنهاست
تنها تويی مخاطب اين روح بی قرار
معشوق ناگزير غزل های رنگ رنگ
در شاعری شروع نخستين من تويی
با هر غزل غزال تر، آوردمت به چنگ
می خواهمت عزيز تر از هر چه آرزوست
ای آرزوی گمشده ، ای حسرت قشنگ
تا بوی علف و عشق به پیراهنم پیداست
همواره و هنوز
همان روستائیم
تو
باور نمی کنی از باران بپرس.
من کلی تنوع به خرج دادم شعر به "گ" ختم بشه شما با "ت" شروع میکنید؟![]()
حالا مگه میشه روی حرف فرانک خانوم حرف زد؟!!...وقتی گفت «ت» یعنی «ت»!
ولی با اجازه ی فرانک جام من با همون گ شروع کنم:
گربه میخوابد، بیدار میشود
و با خمیازه های کشدار
میرود پی عشق بازی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)