من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
دل چون آینه ی اهل صفا می شکنند
که ز خود یبخبرند این ز خدا بیخبران...
يكي بود
يكي نبود
و آن كه به ضرس قاطع بود
گفت : اتفاق شود
و اتفاق من بودم
و بعد تر تو
و يا نمي دانم چه فرق مي كند
برعكس
يكي نبود
و آن يكي كه بود
گفت : مهر شود
و مهر شد
سقف و سايه و بستر
اجاق و مطبخ و لبخند
يكي نبود
و آن يكي كه بود گفت شك بشود
و بعد شك از بعيدترين دريچه آفتابي شد
يكي نبود
و آنيكي
گويي كه هيچ نبوده باشد
احتمالا گفت كينه شود
و دود شد
اجاق و مطبخ و لبخند
و بعد تر زمين
كه دهكده است
بودم بيمه نامه ي سوء تفاهم و سرقت و سلاخ
سپس
يكي كه بود و نبودش
گفت : باران شود
و به اين قلم قسم كه باران شد
و ما هنوز خيس گريه نبوديم
كه گفت : بازي تمام شود
و شايد هنوز نگفته بود
كه رنگين كمان پلي
از دو سوي دهكده روييد
...
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
در پاكتي درگشوده
برايت مشتي سلام و بوسه فرستادم
با اندكي هواي نيالوده
و چن قطعه عكس نان براي تبرك
كه پشتشان نوشته ام
آيا دوباره مي بينمت ؟
آيا هنوز
وقتي كه مي دوم
دلت هواي شانه هاي مرا دارد ؟
آيا هنوز بر اين عقيده اي كه
دو دو تا مساوي چار است ؟
و هيچ قصد توبه نداري ؟
ناچارم برايت دعا كنم
از فرط عشق بميري
....
يكي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش مي كنم
شايد بخواند از نگاه من
كه او را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند
شعرتون تکراری بود
...........
در دل میخانه سخت ولوله افتاد
:دختر رقاص تا به رقص درآمد
گیسوی زرین فشاند و دامن پرچین؛
.از دل مستان، ز شوق، نعره برآمد
،نغمه موسیقی و به هم زدن جام
.قهقهه و نعره در فضا به هم آمیخت
پیچ و خم آن تن لطیفِ پر از موج
:آتش شوقی در آن گروه برانگیخت
رقص به پایان رسید و ، باده پرستان
دست به هم کوفتند و جامه دریدند؛
،گل به سر آن گل شکفته فشاندند
،سرخوش و مستانه پشت دست گزیدند
- دختر رقاص، لیک - چون شب پیشین
شاد نشد، دلبری نکرد، نخندید؛
،چهره به هم درکشید و مشت گره کرد
.شادی عشاق خسته را نپسندید
،دیده او پرخمار و مست و تب آلود
:مستی او رنگ درد و تلخی غم داشت
،باده در او می فزود، گرم و شررخیز
.حسرت عمری نشاط و شور که کم داشت
،اوست که شادی به جمع داده همه عمر
لیک دمی شادمان دلش نتپیده؛
،اوست که عمری چشانده باد لذت
.خود، ولی - افسوس! - جرعه یی نچشیده
،اوست که تا ناله اش غمی نفزاید
سوخته اندر نهان و دوخته لب را؛
،اوست که چون شمع، با زبان حسرت
.رقص کنان پیش خلق، سوخته شب را
آه که باید ازین گروه ستمگر
داد دل زار و خسته را بستاند؛
شاید ازین پس، ازین خرابه دلگیر
.پای به زنجیر بسته را برهاند
،بانگ برآورد: « ای گروه ستمگر
!پشت مرا زیر بار درد شکستید
تشنه خون شما منم، منم، آری؛
«...!گل نفشانید و بوسه هم نفرستید
گفت یکی زان میان که:« دختره مست است؛
- مستی او امشب از حساب فزون است
آه! ببین: چهره اش سیاه شده از خشم؛
«!مست نه، این بینوا دچار جنون است
!باز خروشید دخترک که: « بگویید
- کیست؟ بگویید! از شما چه کسی هست
کیست که فردا ز خود به خشم نراند
نقد جوانی مرا چو می رود از دست؟
کیست؟ بگویید! از شما چه کسی هست
،تا ز خراباتیان مرا برهاند
،زندگیم را ز نو دهد سر و سامان
«دست مرا گیرد و به راه کشاند؟
***
گفته دختر میان مجمع مستان
بهت و سکوتی عجیب و گنگ پراکند؛
:پاسخ او زان گروه می زده این بود
...از پی لختی سکوت، قهقهه ای چند ...
...
در كنار چشمه سحر
سرنهاده روي شانه هاي يكدگر
گيسوان خيسشان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سايه هاي شرم
رنگ ها شكفته در زلال عطرهاي گرم
مي تراود از سكوت دلپذيرشان
بهترين ترانه
بهترين سرود
دل خرابي مي كند دل دار را آگه كنيد زينهار اي دوستان جان من و جان شما
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)