باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
ای تکه تکه
تکه تکه
تکه تکه
جز زخمهای بیامان بر پيکرت نيست
ازمردم پر ادعای بی تفاوت
چيزی به جز نا مردمی در باورت نيست
لب تشنه و بی بال و پر
بی مشک و بی آب
روی زمين افتادهای اما سرت نيست
تو از پیش من ساده نباید بروی
دردمندی به تو دل داده نباید بروی
شعر و شاعر شده اند عاشق زیبایی تو
اتفاقی است که افتاده نباید بروی
زندگی راه درازی است پر از وسوسه ها
بی من از وحشت این جاده نباید بروی
زخمی ام خسته ام آشفته و بی سامانم
نیستم جان تو آماده نباید بروی
از شب بی تپش پنجره ام ای مهتاب
ای گل روشن شب زاده نباید بروی
يكي بيايد
تكانم بدهد
پائين بيفتند
سيبها … ستارهها
بلند شوم
ببينم …
آسمان چقدر حفره دارد!
مرگ با پاي برهنه:
آفتابگردانها
اسليميها
تا … .
ـگفتهبودم اينماهي جايِ مجسمهرا تنگ ميكند،نه؟
همه عالم رو بگردی مثل تو پیدا نمیشه
مثل تو کسی تو عالمم ، یوسف زهرا نمیشه
هیچ گمان نمی کردم
به جرم عاشقی این گونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند....
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهایی خود را در آغوش می کشم...
تنها ماندم.........
من مات مي شوم ، نيامده بودم كه ببرم
بازي اما يعني يا برد يا باخت
مساوي كردن لذتي ندارد
سياست شطرنج تار و مار كردن است يا تار و مار شدن
صفحه آخر نمی یاد نمی دونم چرا؟ از این شعر خوشم اومد کپی کردم از وبلاگ یادداشت های یک دختر ترشیده که میخونمش......
زندگانی چیست؟ نقشی با خیال آمیخته
راحتی با رنج و عیشی با ملال آمیخته...
کیست زن؟ای وای این بازیگر,این بازیچه چیست؟
گوهری بی مایه با خاک سفال آمیخته
سال عمرش دیرپوی و شاخ عقلش دیرخیز
حسرت آینده را با نقش حال آمیخته
آتشی سوزنده دراشک فریب افروخته
عفتی با شهوتی بی اعتدال آمیخته
صورت مصنوع از سرخاب و سرمک ساخته
خلقتی مکروه با غنج و دلال آمیخته
زشتخویی را فرو پوشانده با رنگ جمال
ضعف روحی را به روی احتیال آمیخته
چیست مرد؟این ظاهر بی باطن,این هیچ,این کلم!
کآسمان گویی گلش را با ضلال آمیخته
رایت عزم الرجالش بر فلک افراشته
لیک با حزم النسا, عزم الرجال آمیخته
مرد چبود؟ جز فراهم ساز ناخوش لقمه ای
لقمه ای با اشک و با خون عیال آمیخته
عشق آتشناک او در دامن بستر خموش
وصلتش با فصل و مهرش با جدال آمیخته
ازدواج شرعی اندر عهد کفر اندوز ما
چیست می دانی؟ حرامی با حلال آمیخته
شمع سفره عقد, با دست دروغ افروخته
نقل بزم سور, با زهر قتال آمیخته
ازدواج شرعی است این یا زنای شرع رنگ؟
نی غلط گفتم, نکاحی با نکال آمیخته
آنچه من دیدم به عهد شوم شوهرداری ام
بود خود جمعیتی با اختلال آمیخته
ور یکی زان هردو نیک افتاد, کاین هم نادر است
خاک ناپاکی است با آبی زلال آمیخته
الغرض گر نقش هستی را نکو بیند کسی
یک جهان زشتی است با قدری جمال آمیخته.
شعر از: ژاله(عالمتاج) قایم مقامی(1325-1263ه.ش)
عالمتاج قایم مقامی, مادر شاعر معروف "حسین پژمان بختیاری" است . در جوانی با مردی نظامی و کم سواد از خوانین و روسای بختیاری ازدواج کرد و بعد از طلاق یگانه فرزندش را از آغوشش گرفتند.
همی رسم بر وفا ندارد ای دوست
تنهایی بود رسم آن ای دوست
دراین دنیا دل به کس بستن خطاست
این سرا نه آن سرای با وفاست
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)