دست بر دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
دست بر دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
ای ایران ای مرز پر گوهر
ای خاکت سر چشمه هنر
روز و شبها رفت
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
من بی می ناب زيستن نـتـوانم
بی باده کشید بار تن نـتـوانم
من بنده آن دمم که ســاقی گـوید
يک جام دگر بگیر و من نتوانم
مي گيرم از هر كه سراغت را نمي داند
مي آمدي امشب اگر هم پيش پاي تو
نقش دراماتيك من شايد عوض مي شد
تو مي شدي در نقش من من هم به جاي تو
(تا مي دويدم تو به دنبال من اما من
گم مي شدم در كوچه هاي چشمهاي تو)
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
او را نزن كتك ، اي «ياهو الغفور»
او را نكن فلك اي «لاشريك لك»
او را نزن كه ما ، ما نيز بي خيال
ما نيز به درك ، ما نيـز بـه درك .
کجا خدا زند بنده خویش
بنده خود زند که
شده بنده خویش
شب تاریک و بوی تند مرداب
ربوده از دو چشمان ترم خواب
اگر پرسی ز حالم کن تصور . . .
خروسی را به زیر پای قصاب
Last edited by leira; 17-06-2008 at 11:55.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)