ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم
چشمي به گلّه و دستي به ني لبك
هي ساخت هي نواخت چوپان بانمك
مجنون تمام كرد ، مجنون حرام شد
ليلي تورو خّدا ! ليـلي كمـك كـمك
هي ساخت هي نواخت هي سوخت هي گداخت
« فرياد كـن مرا اي درد مشترك»
گرد سرش نگو ، گرد سرش نپرس
هي دور زد زمين ، هي چرخ زد فلك
کربلا میخونمه
کربلا ایمونمه
کربلا یه جا برا
این دل دیوونمه .....
به من از بهشت نگو
کربلا بهشتمه
تربت کربلا
تو گل و سرشتمه
هي مي شکند سکوت بغضم هرجا
از گريه بي حيا بدم آمده است
سخت است ولي مي گذرم از همه چيز
از لحظه انتها بدم آمده است
تا سر ذلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
تمام روزهاي تار شدن چشمهايم
که آب ميخورد از چشمهايت
...خشکيد
بوي
دود
ميايد
بوي
اجاقهاي کور
... که نيستي
... ببيني
خاکستري هاي کتت هم
نشان خوبي بود
...................................
...گمش کردم...
!!!
من از اين بس به همه عشق جهان مي خندم
به هوسبازي اين بي خبران مي خندم
من از ان روزي كه دلدارم رفت
به غم و شادي اين بي خبران مي خندم
مغزتان را شور شهوت غالب است
نفستان، جاه و رياست طالب است
اي اسيران قضا، در اين سفر
غير تسليم و رضا، اين المفر؟
کاری برايش ندارد يک بسته قرص و کمی بعد
خوابی که می آيد آرام در تار و پودش کمی بعد
اين روزهايی که گه گاه او از خودش خسته می شد
آمد به فکرش بميرد از غصه و ماتمی بعد ــــــــــ
رفت و خودش را کلک زد هی قرص خورد و سرانجام
چشمان محکوم مرگش شد عهده دار غمی بعد ــــ
آشوب و شيون به پا خواست ناباورانه کسی مرد
می آمد از دور و نزديک فرياد زير و بمی بعد ــــــــ
کم کم فراموش شد باز مثل هميشه ز خاطر
چون گريه از چشمشان ريخت آن مرد تنها کمی بعد.
حالا به جا مانده سنگی مانده کنارش کمی قرص
او بود و انبوه حسرت تا سرنوشت دمی بعد...........
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت : کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم ؟
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من بخشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم ؟
Last edited by leira; 14-06-2008 at 08:32.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)