یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
ای دل بیا و امشب تا صبح ناله سر کن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
ای دل بیا و امشب تا صبح ناله سر کن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
یا رب این شمع دل افروز کاشانه کیست / جان ما سوخت ، بپرسید که جانانه کیست.
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب ازهجوم خیا لت نمی برد خوابم
توچیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
ماهی چشمه نورم همه تو
همه شوقم همه شورم همه تو
وقتی دنیا گله دارم
میدونم سنگ صبورم همه تو
رویای شیرین خوابم همه تو
حرف اول کتابم همه تو
واسه هر سوال مبهم
شده آخرین جوابم همه تو
اونی که چو شمع می سوزه همه من
چشم به آسمون می دوزه همه من
اونی که دلش اسیره همه من
اونی که برات می میره همه من
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسئله همچون و چرا می بینم
من در هیبت, ساده اطلسی ها
راز, پُرمایهء هستی می خوانم
و زبان, شیرین شان می دانم.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دهان گشاده اٌسمان
ساقه بلند کوه
و غنچه ي پلنگ، چون نوعروسي
بوسه اي را پرواز ميکند.
دهان باز اٌسمان
منتظر
و نوعروس ناکام
افتاده در پاي ساقه ي اٌرزوهاي دور،
گل خوني
چون انعکاس اٌرزويي
نقش بر زمين.
پلنگ من!
اٌرزوي تورا هر شب
پرواز ميکنم
تا کوهي باقيست،
تا ماهي.
هرگز صلیب قلب بزرگت را
در سینه ی بلورین ،
تنها نیافتی .
اما
یک دم در آبگینه ی دستت نگاه من
پیداست ،
تصویر یک صلیب
در پشت یک حصار بلورین .
بنگر ،
مسیح - فرزند نا امید خدا - را
مصلوب یک امید دروغین :
- جاوید زیستن -
اما
یک دم در آبگینه ی دنیا نگاه کن
پیداست ،
اندام زرد آدمیان ، بر صلیب ها
آنان صلیب های امید دروغ را
با میخ آرزوی خود ، بر پای داشتند .
اما
در شانه های خویشتن ، احساس می کنند ،
رود خروشناک تپش های مرگ را .
اما
یک دم در آبگینه ی دستت نگاه کن
پیداست ،
تصویر یک صلیب
در پشت یک حصار بلورین ،
شاید
مصیح - فرزند نا امید خدا - را
مصلوب یک امید دروغین نیافتی .
اما
مسیح - سرگشته ی امید دروغین -
از آسمان به سوی زمین باز گشته است !
اما در باغ جتسه مانی
در پهنه ی زمین
مردم
درنگ تلخ شب انتظار را
در نبض خواب خویش فراموش کرده اند ،
دیگر امید معجزه یی نیست .
اما
صلیب قلب بزرگ ما
با زخم میخ ها
در پشت یک حصار بلورین ،
در انتظار ...
...
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود ... انچه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)