در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
Last edited by دل تنگم; 10-06-2008 at 02:40.
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید ....گفتا زکه نالیم از ماست که بر ماست
ترسم آن گه دهند پيرهنم
كه نشاني و نامي از من نيست
كودكي گفت: مسكن تو كجاست؟
گفتم آن جا كه هيچ مسكن نيست
رقع8 دانم زدن به جامه ي خويش
چه كنم؟ نخ كم است و سوزن نيست
تویی آماده رفتن ومن تنهاتر از هر شب
برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "
ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا می زنم که نمی دانم
مرا صدا می زنم که کجایم
ای ساده روسری که در ایستگاه و پچ پچه ها
ای ساده چتر رها که در بغض ها و چشم ها
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهراً من هجرك القيامه
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هر چند كازمودم از وي نبود سودم
من جرَب المجرب حلت به الندامه
گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم
والله ما راينا حباً بلا ملامه
پرسيدم از طبيبي احوال دوست گفتا
في بعدها عذابّ في قربها السلامه
هميشه مقصد راهی شدم که نبود
اسير چشم سياهی شدم که نبود
هميشه از علی از عشق دم زدم اما
دخيل غربت چاهی شدم که نبود
دنیا بـمراد رانـده گیر آخــر چه
وین نامه عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم که بکام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه
هنوز می جوشم در درون خود:قُل قُل
...نه!خواب؟نه! هيجان؟نه!نوار؟نه!الکل؟...
نشسته ای لب ميز آن طرفتر از تقويم
ميان بغض خودت :نامه٬شاخه ای از گُل
که بعد اين همه مدت رسيده و حالا
به اين نتيجه ی مضحک رسيده ام در کُل
که عشق چيز کثيفيست آنهم از اين نوع
که عشق چيز کثيفيست ٬پشت اين پاترول
به نام خدا
لگام دل اگر مولا بگيرد
دلم از بوي او معنا بگيرد
سليمان مي شود بر ملک عالم
جهان و طاق مينا را بگيرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)