دوستان دقت کنید... باید با "د" شروع کنید...
در سكوت ساحل مهتاب روئيده«
باز كن در ... اوست»
آسمان ها را به دنبال تو گرديده
در ره خود خسته و بی تابي
اسمان ها را به بوی عشق بوئيده
بال های خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسيم رهگذر با مهر بوسيده
«باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست»
تو هر دم در خروش آیی که احسنت
زهی یار و زهی کار و زهی بار
چو در وادی عشقت راه دادند
در آن وادی به سر میرو قلموار
راد مهرا وا فريادا ز عشق ، وا فريادا
كارم به يكي طرفه نگار افتاداگر داد من شكسته دادا دادا
ورنه من و عشق هرچه بادا بادا
ای کاش می شد آگهش زین راز دل کرد
ای کاش ما را در جوانی این هنر بود
ای کاش می شد عاقبت از خود رهیدن
ای کاش پایان شب ظلمت سحر بود
ای کاش در امواج آبی رنگ دریا
مرغ مهاجر را فرودی بی خطر بود
دانستي اگر سوز شبانروز مرا
دامن نزدي آتش جانسوز مرا
از خنده ديروز حكايت چه كني؟
باز آي و ببين گريه امروز مرا
اگر قصه هايت پر از ماتم و غم
تو تنها نه اي ، نيست چون تو كم
به اطراف خود بنگر تا ديده باشي
تو مردي و بايد كه چون مرد باشي
تو خواهي كه روزي حمايت كني از زنت
همان كس كه روزي شود مونس و همدمت
تو اي مرد شبگرد و تنها
بگو از چه كس مي گريزي تو آيا؟
الهی آتش عشقم به جان زن
شرر زان شعله ام بر استخوان زن
چو شممعم بر فروز از آتش عشق
بر آن آتش دلم پروانه سان زن
نكنه يادت رفته باشه يه روز و روزگاري بود
واسه شباي بي كسيت عاشق بيقراري بود
داروخانه ها از دادن قرص های شادی آور معذورند
دیازپام را از غزلیات مولوی می خرم
آنقدر خر هستم
که بی عشق هم زنده
بنشینم
توی اتوبوسی که ترا از من دور می کند
وصندلی ها از دوست داشتن
لبریز میشوند
خودکارها خالی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)