یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
.
.
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
.
.
حافظ
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
.
.
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
.
.
حافظ
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه ------------------- وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست ------------------- کاین دم که فرو برم برآرم یا نهرباعیات عمر خیام
هر سرو که در بسیط عالم باشـد * * * شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار * * * بالــــــــــــای دراز را خرد کم باشد
سعدی
Last edited by ask_bl; 20-11-2009 at 19:36.
دردیمی فزون ائتدیم،دیل کیم دولو خون ائتدیم
ره سوی جنون ائتدیم،دیوانه منم ایندی
لام آت قیچی، بیستون دور،فرهادی ائله معذور
کؤنلؤن سؤزودؤر مسطور؛غم خانه منم ایندی
وئردیم دلیمی یاره،باغلاندی او اغیاره
کؤنلؤمده قالیب یاره،بیگانه منم ایندی!
سبحانه ُ خالِقی،درد منله قالیب باقی
وئر مه داها می ساقی،،میخانه منم ایندی
ص.تبریزی(عاشیق پکر)
حواسم نبود حالا هم معنی می کنم هم اینکه پاسخ دوست عزیزclick_dez رو میدم ولی بقیمت ویرایش پست...
خواهش می کنم،مطمئناً که شما منظوری نداشتید...منظوری نداشتم
معذرت میخوام
اینم باز از لطف شماست...اینم حق با شماس
خودآموز سراغ داری؟
کد:
http://www.webng.com/yasayis032/Dicital-Kitab-Evi/5097.pdf
البته فقط دستور زبان هست،معنی زیاد کمک نمیکنه...
حالا سعی می کنم از این به بعد معنی هم بنویسم...
مفهوم شعر اصلی:
درد دلم فزون کردم،دل پر که زخون کردم
ره سوی جنون کردم،دیوانه منم اکنون
آهسته قدم بگذار،بیستون بر سر راهست
چون حرف دلم مستور،غم خانه منم اکنون
دل چون که به یار باختم،یار ،به اغیار دادند
در دل که چو ماند زخم،بیگانه منم اکنون!
سبحانه هو خالقی،درد با من چو بماند، باقی
می هم مده ای ساقی،میخانه منم اکنون
ادامه با ی...
Last edited by t.s.m.t; 20-11-2009 at 20:50.
ياران به همتي مدد حال ما شويد
کز اين ديار بيدل و بي يار ميرويم
ما را بحال خود بگذاريد و بگذريد
کز جور يار و غصه اغيار ميرويم
گو پير خانقاه بدان حال ما که ما
از خانقه به خانهي خمار ميرويم
منصور وار اگر زان الحق زديم دم
اين دَم نگر که چون به سر ِدار ميرويم
خواجوی کرمانی
ماهی که به حسن او صنم نیست ----------------- رخسارش از آفتاب کم نیست
گر دور شود ز دیده غم نیست ----------------- کندر دل و جان مقام دارد
مربعیات اوحدی مراغهای
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كان جا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسندي
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشهاي برون آي اي كوكب هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت
حافظ
تا با غم عشق تو مرا كار افتــــــاد * * * بيچاره دلم در غم بسيار افـــــتاد
بسيار فتاده بود هم در غم عشق * * * اما نه چنين زار كه ايــــــنبار افتاد
سوداي تو را بهانه اي بس باشــد * * * مدهوش تو را ترانه اي بس باشد
در كشتن ما چه ميزني تيغ جفـــا * * * ما را سر تازيانه اي بــــــس باشد
مولانا
در دايره سپهر ناپيدا غور
جاميست که جمله را چشانند بدور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
مي نوش به خوشدلي که دور است نه جور
رخسارهات تازه گل گلشن روح
نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
نزديک به ديده گر خيالش گذرد
از سايهي خار ديده گردد مجروح
ابوسعید ابوالخیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)