به هیچ وجه ساندایمه از موضوع اطلاع نداشته...اون تا آخرین لحظات فقط داشت با اوچیها مذاکره میکرد...این آنبوی سیاه ودانزو که رئیسشون بود تو تمام مدت درحال نقشه چینی بودند...!حتی ایتاچی رو هم به عنوان جاسوس ازش استفاده کردن...
تا اون جا که مانگا می گه پدر ساسوکه (فوگاکو اوچیها ) نقشه کودتا رو می ریخته و ایتاچی رو هم به عنوان جاسوس وارد گروه آنبو های سیاه کردند ( کسی که در 12 سالگی رئیس آنبو ها شد ... چقدر قوی بوده !!!! ) اما ایتاچی چون کشته شدن مردم و دوستانش رو در زمانی که خیلی جوون بوده در جنگ سوم نینجاها دیده بوده ... برای همین هم ناراحت از کودتا نقش جاسوس دوجانبه رو بازی می کنه ....
عکسش بزرگ بود برای همین لینک گذاشتم : صفحات سه و چهار مانگای 400...
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
.................................................. .
توی ادامه می خونیم که یه ماموریت به خاطر همین حس وفاداریش به هکده بهش می دن ...از طرف یکی از بزگان دهکده ... دانزو ...نابود کردن کل خاندان اوچیها .....خوب ایتاچی هم تصمیم می گیره که کتاب و شجره نامه خاندانش رو در هم بپیچه .!!!
حتی ایتاچی اون موقع می فهمه که مادارا زنده هست و به سراغش می ره ..........!!!!!!!!!!!!!
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
و با هم مزاکره می کنند که در قبال اینکه مادار انتقام خاندانش رو بگیره اما به بقیه افراد دهکده کاری نداشته باشه .........
اما هوکاگه سوم به دنبال حقیقت می گرده تاپرده از راز برداره و با اوچیها توافق کنه که کودتا نکنند !!!
ولی اون شب می رسه و اون وظیفه ایتچی بوده که ماموریتش رو تموم کنه ...
جالبه اینجا نشون میده که مانگیکو داره !!!
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
.................................................. .................................................. ........................................
بعدش پیش هوکاگه میره و همه چیز رو بهش میگه و میگه که مواظب برادرش ساسوکه باشه و سراغ دانزو می ره و میگه اگه دستت به برادرم بخوره همه چیز و همه اسرارت رو برملا می کنم !!!!!!!!!
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
.................................................. .................................................. .........................................
اینجا هم میگه که داره التماس هوکاگه سوم رو میکنه که به تو حقیقت رو نگن که خاندان اوچیها می خواستند کودتا کنند و برای محافظت از دهکده همشون کشته شدند و از هوکاگه می خواد که حقیت رو اینطور بگه که اوچیها قبیله ای بوده که دهکده همیشه بهش افتخار می کرده نه یه قبیله خائن که قصد کودتا داشته ....!!!
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
.................................................. .................................................. ................................
هوکاگه سوم قول میده که از ساسوکه مراقبت کنه اما وقتی که می میره .. ایتاچی به دهکده بر می گرده ..چرا ؟؟؟
برای اینکه به سران و رئیسان دهکده بگه که من هنوز زنده هستم..
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
.................................................. .................................................. .............................
پس هوکاگه سوم کل حقیقت یا اون چیزی که گفته میشه حقیقت هستش ، رو می دونسته .........
.................................................. .................................................. ................................
و در ادامه گفته میشه که ایتاچی به این دلیل می خواد به دست تو کسته بشه که افتخار باز به خاندان اوچیها برگرده و دهکده به تو افتخار کنه و همه از اینکه تو یه تروریست خائن رو کشتی ازت ممنون باشن و به اوچیها افتخار کنن.......
.................................................. .................................................. .........................................
ایتاچی بعد از کشتن نزدیکترین دوستش شیسوبی مانگکیوش فعال شد...توی صحنه ای که سه تا از افراد خاندانش رو کتک میزنه وبعد از چند لحضه به ساسکه نگاه میکنه با مانگکیوش به اون نگاه میکنه...
این صحنه رو من یادم نمیاد کجاست ..؟!؟!؟!؟!؟
.................................................. .................................................. ......................................
من مانگای فارسی این قسمت رو دارم که
تو صفحه آخرش زتسو به توبی میگه حقیقتو به ساسوکه گفتی و مادارا هم میگه ایتاچی حقیقتو با خودش به گور برد.
این ترجمه های فارسی یه کمی مورد دارند .. این صفحاتی که شما گذاشتید هیچ کدوم معنی این جمله رو که نوشتین نمی دن ......
در واقع فکر کنم زتسو میگه : ایتاچی که فکر می کرد حقیقت هیچ وقت برملا نمیشه پس برای چی این کار رو کرد ؟؟؟
در جوابش مادارا می گه:
علارقم اینکه اون فکر می کرد که حقیقت آشکار میشه !!! اما من فکر می کنم که از یه چیز می ترسید اونم اینکه من سعی کنم ساسوکه رو بیارم سمت خودم ..
آخر همین صفحه هم ماردارا میگه که خبه همه چیز طبق نقشه داره پیش میره ؟؟!!؟ یعنی اینکه مادارا پشت همه این قضایا هستش ....