ادعای عشق می کنیم
و فراموش می کنیم
رنگ چشمان مادرمان را
ادعای عشق می کنیم
و فراموش می کنیم
رنگ چشمان مادرمان را
چه خوب است
دلی باشد میرا
و در آن
عشقی باشد
جاودانی…
چشمای تو یادم میاد دوباره گریم می گیره
وقتی بهت فکر می کنم وجودم رو غم می گیره
همش می گفتم که یه روز عشقم رو باور می کنی
می خواستمت نفهمیدی قلبم رو پرپر می کنی
بسوزد خانه ی لیلی و مجنون که رسم عاشقی در عالم انداخت
اگر لیلی به مجنون داده می شد دل هیچ عاشقی رسوا نمی شد
جامه ای بافتم..تار و پودش از عشق
خواستم تا به تو هدیه کنم..لیک دیدم که در آن گوشه باغ لاله ای پنهانی با
نسیمی می گفت جامه ی عشق برازنده ی هر قامت نیست.
گر میسر نشود بوسه زدن پایش را
هر کجا پا بنهد بوسه زنم جایش را
و هنگامي که در باران و باد
مي دويدم
به خود گفتم هنوز زيباترين شعرم را
برايت نسروده ام
و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و باران ها خواهند باريد و خواهند باريد
و من برايت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود
و
صدها قطره اشک برايت خواهم گريست
و
اما از ياد مبر که همواره و همواره
برايت عاشقانه ترين شعرم را خواهم
داشت
که هنوز نسروده باشمش!
بر روي فعل هاي تازه تا مي شوم
و آن قدر عشق را مي تکانم
تا سرخي سيب را به پيراهنت بدوزم
سپيدي ها را رنگ مي زنم
تا راه بر عبور بادها ببندم
شکل ماه مي شوم
تا رنگ گل ها را عوض کنم
بنفشه اي روي سين مي گذارم و
گيسوان عشق را کوتاه مي کنم
از چهار حرف سال کدام يک بهار بود؟
خورشيد مي شوم
و جهت آفتاب گردانها را
عوض مي کنم
نه به ماه نگاه کن
نه مرا صدا بزن
با تقويمي پر از کرشمه برگرد
تا ادامه رويا ها را تکه دوزي کنم
و بگردم
دنبال آئينه اي که جواني ام را
شکست!
کسي درد خنديدنم را نفهميد
و از ريشه پوسيدنم را نفهميد
همان اول راه او از من جدا شد
که به بيراهه پيچيدنم را نفهميد
زمين و زمان پشت سر ميزد اما
کسي بر زمين خوردنم را نفهميد
چنان نرم و آهسته در خود شکستم
که حتي ترک خوردنم را هم نفهميد
تو امتداد سرنوشت کی بود که از تو می نوشت
زندگی من و تو رو با غم و غصه می سرست
با این همه گناه درد کی میره آخرش بهشت
ببین ببین که دست من هر جا رسید از تو نوشت
میون جاده ها گرد مسافرا به جاست
تو شهر تو غریبه ام غریبه ای که بی صداست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)