شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ای بیابانگرد بی کس ! گر زغربت، روزها
دربدر در کوه و در صحرا شدی، من با توام
در شب سرد زمستان، روح من در کومه هاست
چون اسیر لشکر سرما شدی، من با توام
مرا آوای غمها زیر کرده
زمین گیر غم بی پیر کرده
هما وای دلم آیا کسی هست
که یاد قلۀ پامیر کرده؟
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
Last edited by دل تنگم; 04-06-2008 at 17:10.
دلم به حس صميمانه ي دعا خوش بود
به لحظه هاي قشنگ خدا خدا خوش بود
كسي كه ماند براي هميشه كنج خودش
به درك مبهم مفهوم انزوا خوش بود
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت ز غمزه مارا خون خورد و می پسندید
جانا روا نباشد خونریز را حمایت.
تو را با لهجه گل های نيلوفر صدا كردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جست وجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بين گل هايی كه
در تنهاييم روييدند با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترين موج تمنای دلم گفتی: دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايی!
و من تنها برای ديدن زيبايی آن چشم تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها كردم
اين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
چشم هايم را به روی اشكی از جنس غروبي ساكت و نارنجی خورشید وا کردم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)